- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۷
- بازدید: ۱۵۱۱
- شماره مطلب: ۴۲۹۷
-
چاپ
گل بیآب و رنگ
لبتشنهای که آب، جز از چشمِ تر نداشت
آه از دمی! که چاره به جز تَرک سر نداشت
دستش ز پا فتادنِ یاران ز کار مانْد
نورش ز دیده رفت که یعنی، پسر نداشت
بگْشود خون ز چشم و کمر بست بهر جنگ
با آن که از فراق برادر، کمر نداشت
غیر از ستم به جانب او، کس نظر نکرد
جز تیر، یک پرنده به سویش، گذر نداشت
بیآب و رنگ بود، گل باغ مصطفی
نخل ریاض حیدر و زهرا، ثمر نداشت
هر لحظه میکشید ز دل، آه سوزناک
با این که آه هم ز عطش، در جگر نداشت
دشمن به پیش روی و غم بیکسان ز پس
آن بیکس غریب، دریغا! پدر نداشت
کردند قصد کشتن او، سی هزار تن
یک تن از آن میانه به حالش، نظر نداشت
مانند آن کسی که ز جان برکَند امید
پروا ز تیغ و نیزه و پیکان و پر نداشت
بنْمود پیش تیر بلا، سینه را سپر
زیرا که غیر سینۀ سوزان، سپر نداشت
از بیکسی به هر طرفی داشتی نگاه
«واحسرتا»! که حیدر صفدر، خبر نداشت
دیدی هر آن که بیکسی آن بزرگوار
گفتی: دریغ! کو علی و تیغ ذوالفقار؟
برای آشنایی بیشتر با این شاعر به مدخل فدایی مازندرانی در دانشنامه تخصصی امام حسین علیهالسلام مراجعه کنید.
-
ترکیب بند عاشورایی فدایی مازندرانی (بند اول)
در حیرتم که لاله دلـش داغـدار کـیسـت؟
سنبل گشوده و گیسو و آشفته تار کیسـت؟
گل از برای چیست که بنموده جامه چاک؟
باد صبا به طرف چمـن بـیقـرار کیـسـت؟
-
آب بیآبرو
در حیرتم که آب، مگر آبرو نداشت؟
گر آبروی داشت، چرا رو به او نداشت؟
لبتشنه شاهِ تشنهلبان در لب فرات
جز جرعهای ز آب، دگر آرزو نداشت
-
شاه کمسپاه
فریاد از آن شبی! که به فرداش شد شهید
سلطان دین حسین، به کام دل یزید
آن شام شد ز پردهی ظلمت، سیاهپوش
وآن صبح از سپیده، گریبان خود درید
-
صیت شهادت
دانی که لفظ «دمع»، چرا از دم است و عین؟
یعنی که خون ز دیده ببار از غم حسین
نَگْریستن براش ز عین شقاوت است
ای نور عین! گریه به عین است، فرضِ عین
گل بیآب و رنگ
لبتشنهای که آب، جز از چشمِ تر نداشت
آه از دمی! که چاره به جز تَرک سر نداشت
دستش ز پا فتادنِ یاران ز کار مانْد
نورش ز دیده رفت که یعنی، پسر نداشت
بگْشود خون ز چشم و کمر بست بهر جنگ
با آن که از فراق برادر، کمر نداشت
غیر از ستم به جانب او، کس نظر نکرد
جز تیر، یک پرنده به سویش، گذر نداشت
بیآب و رنگ بود، گل باغ مصطفی
نخل ریاض حیدر و زهرا، ثمر نداشت
هر لحظه میکشید ز دل، آه سوزناک
با این که آه هم ز عطش، در جگر نداشت
دشمن به پیش روی و غم بیکسان ز پس
آن بیکس غریب، دریغا! پدر نداشت
کردند قصد کشتن او، سی هزار تن
یک تن از آن میانه به حالش، نظر نداشت
مانند آن کسی که ز جان برکَند امید
پروا ز تیغ و نیزه و پیکان و پر نداشت
بنْمود پیش تیر بلا، سینه را سپر
زیرا که غیر سینۀ سوزان، سپر نداشت
از بیکسی به هر طرفی داشتی نگاه
«واحسرتا»! که حیدر صفدر، خبر نداشت
دیدی هر آن که بیکسی آن بزرگوار
گفتی: دریغ! کو علی و تیغ ذوالفقار؟
برای آشنایی بیشتر با این شاعر به مدخل فدایی مازندرانی در دانشنامه تخصصی امام حسین علیهالسلام مراجعه کنید.