- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۷
- بازدید: ۱۳۲۱
- شماره مطلب: ۴۲۹۰
-
چاپ
به رنگ کاه
بر نیزه دید، چون سر آن سرور، آفتاب
یا رب! چرا طلوع کند دیگر آفتاب؟
باشد روا که ماه کشد، آه بر فلک
باشد سزا که خاک کند بر سر، آفتاب
تا بیعمامه رفت، سرش بر سر سنان
زد با سر برهنه سر از خاور، آفتاب
تا چهرهاش ز تشنهلبی شد به رنگ کاه
بر کهکشان فکنْد ز درد، اخگر، آفتاب
تا شد کشیده خنجر عدوان به حنجرش
بر سینه از هلال کشد خنجر، آفتاب
تا سوخت حلق شافع محشر ز تشنگی
سوزد از این مقدّمه تا محشر، آفتاب
تا روز حشر، سوزد و سوزانَد از غمش
مانند عود، اختر و چون مجمر، آفتاب
تا شد به پیش تیر بلا، سینهاش سپر
افکنْد بر زمین ز فلک، مغفر، آفتاب
خونین سرش به طشت زر آمد، چو جلوهگر
خونابِ دیده ریخت به طشت زر، آفتاب
بر خیمهاش، چو آتش جور و ستم زدند
بر خیمۀ سپهر فکنْد آذر، آفتاب
سوزد ز شرح سوختن خیمهها، زبان
میسوزد آفتاب هنوز از شرار آن
برای آشنایی بیشتر با این شاعر به مدخل فدایی مازندرانی در دانشنامه تخصصی امام حسین علیهالسلام مراجعه کنید.
-
ترکیب بند عاشورایی فدایی مازندرانی (بند اول)
در حیرتم که لاله دلـش داغـدار کـیسـت؟
سنبل گشوده و گیسو و آشفته تار کیسـت؟
گل از برای چیست که بنموده جامه چاک؟
باد صبا به طرف چمـن بـیقـرار کیـسـت؟
-
آب بیآبرو
در حیرتم که آب، مگر آبرو نداشت؟
گر آبروی داشت، چرا رو به او نداشت؟
لبتشنه شاهِ تشنهلبان در لب فرات
جز جرعهای ز آب، دگر آرزو نداشت
-
شاه کمسپاه
فریاد از آن شبی! که به فرداش شد شهید
سلطان دین حسین، به کام دل یزید
آن شام شد ز پردهی ظلمت، سیاهپوش
وآن صبح از سپیده، گریبان خود درید
-
صیت شهادت
دانی که لفظ «دمع»، چرا از دم است و عین؟
یعنی که خون ز دیده ببار از غم حسین
نَگْریستن براش ز عین شقاوت است
ای نور عین! گریه به عین است، فرضِ عین
به رنگ کاه
بر نیزه دید، چون سر آن سرور، آفتاب
یا رب! چرا طلوع کند دیگر آفتاب؟
باشد روا که ماه کشد، آه بر فلک
باشد سزا که خاک کند بر سر، آفتاب
تا بیعمامه رفت، سرش بر سر سنان
زد با سر برهنه سر از خاور، آفتاب
تا چهرهاش ز تشنهلبی شد به رنگ کاه
بر کهکشان فکنْد ز درد، اخگر، آفتاب
تا شد کشیده خنجر عدوان به حنجرش
بر سینه از هلال کشد خنجر، آفتاب
تا سوخت حلق شافع محشر ز تشنگی
سوزد از این مقدّمه تا محشر، آفتاب
تا روز حشر، سوزد و سوزانَد از غمش
مانند عود، اختر و چون مجمر، آفتاب
تا شد به پیش تیر بلا، سینهاش سپر
افکنْد بر زمین ز فلک، مغفر، آفتاب
خونین سرش به طشت زر آمد، چو جلوهگر
خونابِ دیده ریخت به طشت زر، آفتاب
بر خیمهاش، چو آتش جور و ستم زدند
بر خیمۀ سپهر فکنْد آذر، آفتاب
سوزد ز شرح سوختن خیمهها، زبان
میسوزد آفتاب هنوز از شرار آن
برای آشنایی بیشتر با این شاعر به مدخل فدایی مازندرانی در دانشنامه تخصصی امام حسین علیهالسلام مراجعه کنید.