- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۷
- بازدید: ۱۰۶۱
- شماره مطلب: ۴۲۸۹
-
چاپ
آفتاب حقیقت
روزی که شد به نیزه سر آن فلکجناب
خورشید برفکنْد ز خجلت به رخ، نقاب
گفتا فلک به خور: ز چه گشتی تو محتجب
گفتا: به یک زمانه نگنجد دو آفتاب
امروز، آفتاب حقیقت طلوع کرد
از جورِ کوفیانِ جفاجوی ناصواب
آتش زدند خیمه و خرگاهشان ز کین
خستند قلب احمد و زهرا و بوتراب
آن عترتی که داشت مَلَک، احترامشان
بستند کوفیان همگی را به یک طناب
زنجیر و غل به گردن «زین العباد» شد
کردند زین ستیزه، دل مصطفی کباب
گلهای باغ مرتضوی، شد ورقورق
از تندباد حادثۀ قوم بیحساب
آفتاب حقیقت
روزی که شد به نیزه سر آن فلکجناب
خورشید برفکنْد ز خجلت به رخ، نقاب
گفتا فلک به خور: ز چه گشتی تو محتجب
گفتا: به یک زمانه نگنجد دو آفتاب
امروز، آفتاب حقیقت طلوع کرد
از جورِ کوفیانِ جفاجوی ناصواب
آتش زدند خیمه و خرگاهشان ز کین
خستند قلب احمد و زهرا و بوتراب
آن عترتی که داشت مَلَک، احترامشان
بستند کوفیان همگی را به یک طناب
زنجیر و غل به گردن «زین العباد» شد
کردند زین ستیزه، دل مصطفی کباب
گلهای باغ مرتضوی، شد ورقورق
از تندباد حادثۀ قوم بیحساب