- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۷
- بازدید: ۱۴۵۹
- شماره مطلب: ۴۲۸۲
-
چاپ
جنّت وصل
نیست، ای دوست! به دل، جز تو تمنّای دگر
سر شوریده ندارد، سر سودای دگر
بهر جولان به سر نیزه و زیر سُم اسب
سر دیگر به بدن خواهم و اعضای دگر
جنّت وصل تو جویم که به هر تیغ و سنان
جلوهگر گشته مرا، کوثر و طوبای دگر
به ولای تو! ز بس، شوق بلای تو مراست
کربلای دگری خواهم و اعدای دگر
شب مهمانی خولی به جز از کنج تنور
مینخواهد سر بُبریدۀ من، جای دگر
کاش روزی که رَوَد خواهر زارم، سوی شام
غیر ویرانه برایش نبُوَد، جای دگر!
«جودیا»! بندهی او شو که تو را اوست، شفیع
چشم امّید فروبند ز مولای دگر
-
بپرس حال رباب
چرا به خاک فتاده، تن مطهّر تو؟
جدا نموده که ای شهریار من! سر تو؟
ز هیچ باب نپرسی چرا ز حال رباب؟
که هست خادمهای، یا حسین! بر در تو
-
نقد جان
پس از تو، جان برادر! چه رنجها که کشیدم
چه شهرها که نگشتم، چه کوچهها که ندیدم
به سختجانی خود آن قَدَر نبود گمانم
که بیتو، زنده ز دشت بلا، به شام رسیدم
-
داغ غمت
رفتم من و هوای تو از سر نمیرود
داغ غمت ز سینهی خواهر نمیرود
برخیز تا رویم، برادر! که خواهرت
تنها به سوی روضهی مادر نمیرود
-
تاب اسیری
اندر سریر ناز، تو خوش آرمیدهای
شادی از آن که رأس حسین را بریدهای
مسرور و شاد و خرّم و خندان به روی تخت
بنْشین کنون که خوب به مطلب رسیدهای
جنّت وصل
نیست، ای دوست! به دل، جز تو تمنّای دگر
سر شوریده ندارد، سر سودای دگر
بهر جولان به سر نیزه و زیر سُم اسب
سر دیگر به بدن خواهم و اعضای دگر
جنّت وصل تو جویم که به هر تیغ و سنان
جلوهگر گشته مرا، کوثر و طوبای دگر
به ولای تو! ز بس، شوق بلای تو مراست
کربلای دگری خواهم و اعدای دگر
شب مهمانی خولی به جز از کنج تنور
مینخواهد سر بُبریدۀ من، جای دگر
کاش روزی که رَوَد خواهر زارم، سوی شام
غیر ویرانه برایش نبُوَد، جای دگر!
«جودیا»! بندهی او شو که تو را اوست، شفیع
چشم امّید فروبند ز مولای دگر