مشخصات شعر

پیراهن صبوری

بعد از فریضه، قبله‌ی دین شد به خواب نوش

ناگه برآمد از قِبَل دشمنان، خروش

 

گردون پر از غبار و زمین شد پر از سوار

فریاد اهل‌بیت فلک را درید گوش

 

زینب دوید بر سر بالین شاه و گفت

ای تا به صبح، بهر عبادت، نخفته دوش!

 

اطراف خیمه، لشگر دشمن فرو گرفت

برخیز و بهر چاره‌ی بی‌چارگان بکوش

 

بیدار گشت شاه و بدو گفت بعد از این

خواهی بسی گریست، کنون اندکی خموش

 

دیدم کنون به خواب، رسول خدای را

انداخته ردای خداوندی‌اش به دوش

 

امروز گفت در برِ ما خواهی آمدن

زد صیحه‌ایّ و دختر زهرا بشد ز هوش

 

آورْد شاه تشنه‌لبانش به هوش و گفت

مردانه باش و پیرهن صابری بپوش

 

فرمود شاه دین به علم‌دار با شُکوه

مهلت برو بگیر، یک امشب از این گروه

 

 

پیراهن صبوری

بعد از فریضه، قبله‌ی دین شد به خواب نوش

ناگه برآمد از قِبَل دشمنان، خروش

 

گردون پر از غبار و زمین شد پر از سوار

فریاد اهل‌بیت فلک را درید گوش

 

زینب دوید بر سر بالین شاه و گفت

ای تا به صبح، بهر عبادت، نخفته دوش!

 

اطراف خیمه، لشگر دشمن فرو گرفت

برخیز و بهر چاره‌ی بی‌چارگان بکوش

 

بیدار گشت شاه و بدو گفت بعد از این

خواهی بسی گریست، کنون اندکی خموش

 

دیدم کنون به خواب، رسول خدای را

انداخته ردای خداوندی‌اش به دوش

 

امروز گفت در برِ ما خواهی آمدن

زد صیحه‌ایّ و دختر زهرا بشد ز هوش

 

آورْد شاه تشنه‌لبانش به هوش و گفت

مردانه باش و پیرهن صابری بپوش

 

فرمود شاه دین به علم‌دار با شُکوه

مهلت برو بگیر، یک امشب از این گروه

 

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×