- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۸
- بازدید: ۱۰۷۸
- شماره مطلب: ۴۲۴۹
-
چاپ
نذر
بگْذار تا بمیرم و تنها نبینمت
تنها به روی سینهی صحرا نبینمت
امشب بیا که بوسه زنم بر گلوی تو
شاید بمیرم از غم و فردا نبینمت
میترسم از نگاه، به گودالِ آن طرف
دارم دعا به زیر لب، آن جا نبینمت
غم نیست گر چه بر بدنم، کعب نی خورَد
من نذر کردهام که به نیها نبینمت
امشب برای من، تو دعا کن که شام بعد
بیسر به روی دامن زهرا نبینمت
-
عشق اسطرلاب مردان خداست
هرچه بادا باد! اما عشق باد
عشق بادا، عشق بادا، عشق باد
جوهر این عاشقیها عشق باد
کار دنیا کار فردا عشق باد
عقل رفت و گفت تنها عشق باد
-
ز اوج شانۀ او آسمان به خاک افتاد
خدا زمین و زمان را دوباره حیران ساخت
تمام شوکت خود را به شکل انسان ساخت
به دست قدرت خود، خلقتی شگفت آورد
گرفت پرده ز رویی، جهان گلستان ساخت
-
ماه پر آفتاب
دلی دارم و خانۀ بوتراب است
سری دارم و خاک عالیجناب است
عوض کرده روز و شبم جای خود را
که ماهی دمیده پر از آفتاب است
-
ارمنی آمد و مسلمان شد
گرچه سرگرم کسب و کارش بود
نان خور رزق کار و بارش بود
او که با عالم خودش میساخت
روز و شب با غم خودش میساخت
نذر
بگْذار تا بمیرم و تنها نبینمت
تنها به روی سینهی صحرا نبینمت
امشب بیا که بوسه زنم بر گلوی تو
شاید بمیرم از غم و فردا نبینمت
میترسم از نگاه، به گودالِ آن طرف
دارم دعا به زیر لب، آن جا نبینمت
غم نیست گر چه بر بدنم، کعب نی خورَد
من نذر کردهام که به نیها نبینمت
امشب برای من، تو دعا کن که شام بعد
بیسر به روی دامن زهرا نبینمت