- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۸
- بازدید: ۱۸۹۵
- شماره مطلب: ۴۲۳۸
-
چاپ
امیر دلیر
میان ماه بنیهاشم و مه تابان
تفاوت است ز حدّ وجوب تا امکان
مه سپهر شود گاه بدر و گاه هلال
ولی نمیرسد این بدر را دمی نقصان
مزیّن است از آن ماه، عرصهی غبرا
منوّر است از این ماه، کشور ایمان
حریم اوست، شفاخانهی خدا که ز خلق
در این مقام شود درد بیدوا، درمان
نداشت رخصت پیکار، آن امیر دلیر
نبود عازم جنگ، آن غضنفر غرّان
وگرنه حملهی اوّل ز تیغ خود دادی
به دشت کرببلا، جنگ خصم را پایان
میان معرکهاش هر که دید با خود گفت:
دوباره شیر خدا کرده روی در میدان
وفا نگر که به یاد برادر و اطفال
برفت در شط و آمد برون، لب عطشان
هنوز نغمهی «وَالله لا اَذُوق الماء»
به گوش دل رسد از او، کنار آب روان
چه احتیاج به آب فرات، آن کس را
که تشنهی لب او بود، چشمهی حَیوان؟
عدو جدا نتوانست سازدش ز حسین
اگر چه داشت به کف، صد هزار تیغ و سنان
سرش به نیزه، قفای سر برادر بود
که خواست بشْنود از او، تلاوت قرآن
-
توفان بلا
حلال جمیع مشکلات است حسین
شویندۀ لوح سیئات است حسین
ای شیعه! تو را چه غم ز توفان بلا؟
جایی که سفینه النجاه است حسین
-
فغان یتیم
این شنیدم که چو آید به فغان، طفل یتیم
افتد از نالهی او، زلزله بر عرش عظیم
گر چنین است، چه کرده است ندانم با عرش
آه طفلی که غریب است و اسیر است و یتیم؟
-
آزردن مهمان
تا چند زنی ظالم! چوب این لب عطشان را؟
بردار از این لبها، این چوب خزیران را
آخر نه تو را این سر، مهمان بُوَد؟ ای کافر!
تا چند روا داری، آزردن مهمان را؟
-
وقت رجعت
چون که گردیدند با احوال زار
آل عصمت، عازم شهر و دیار
وقت شد تا عترت شاه حجاز
از اسیری در وطن گردند باز
امیر دلیر
میان ماه بنیهاشم و مه تابان
تفاوت است ز حدّ وجوب تا امکان
مه سپهر شود گاه بدر و گاه هلال
ولی نمیرسد این بدر را دمی نقصان
مزیّن است از آن ماه، عرصهی غبرا
منوّر است از این ماه، کشور ایمان
حریم اوست، شفاخانهی خدا که ز خلق
در این مقام شود درد بیدوا، درمان
نداشت رخصت پیکار، آن امیر دلیر
نبود عازم جنگ، آن غضنفر غرّان
وگرنه حملهی اوّل ز تیغ خود دادی
به دشت کرببلا، جنگ خصم را پایان
میان معرکهاش هر که دید با خود گفت:
دوباره شیر خدا کرده روی در میدان
وفا نگر که به یاد برادر و اطفال
برفت در شط و آمد برون، لب عطشان
هنوز نغمهی «وَالله لا اَذُوق الماء»
به گوش دل رسد از او، کنار آب روان
چه احتیاج به آب فرات، آن کس را
که تشنهی لب او بود، چشمهی حَیوان؟
عدو جدا نتوانست سازدش ز حسین
اگر چه داشت به کف، صد هزار تیغ و سنان
سرش به نیزه، قفای سر برادر بود
که خواست بشْنود از او، تلاوت قرآن