- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۸
- بازدید: ۲۵۶۱
- شماره مطلب: ۴۲۱۳
-
چاپ
خسوف شفقگون
چون شهسوار علقمه، پا در رکاب شد
بر پا به خاک، شورش «یومُ الحساب» شد
زآن شیر بیشهی علوی، هر چه ترس بود
یکباره جمع، در دل خیل کلاب شد
از هر دری به لب سخنی داشت، هر کسی
وآن دست و تیغ، یکسره «فصل الخطاب» شد
تیغ آن چنان برانْد بر اعدا که صولتش
یادآور مقاتلهی بوتراب شد
چینِ جبین و ابروی در هم کشیدهاش
دو شاهدِ صریح «شدیدُ العقاب» شد
دشمن به فکر چاره فتاد اندر آن میان
انگار تازه از سرشان، رفع خواب شد
باران تیر بر تن مه، بیامان گرفت
بر چهرهاش، خسوف شفقگون، نقاب شد
گویی ز جور اهرمن از هم گسیخته
شیرازهی صحیفهی «امّ الکتاب» شد
ناگه شهابی آمد و بر ابرِ مشک زد
آن لحظه، آسمان به سر او، خراب شد
بر خاک ریخت آب و امیدش به باد رفت
در آتش غم، آرزویش، نقش آب شد
-
قطره و دریا
کار من و ضریح تو بالا گرفته است
قلبم میان پنجرهاش جا گرفته است
اذعان کنند در حرمت کل زائران
هرکس که قطره خواسته، دریا گرفته است
-
در به در
سالها هست که من دربه در اربابم
سالها هست که او در پی کارم باشد
همۀ مردم دنیا اگرم ترک کنند
چه خیال است که ارباب کنارم باشد
-
منشور غم
بارالها! باز چون افتاده حال؟
خود بدان پیشین نمانَد این هلال
دل، قرین با درد و ماتم آمده
گوییا ماه محرّم آمده
خسوف شفقگون
چون شهسوار علقمه، پا در رکاب شد
بر پا به خاک، شورش «یومُ الحساب» شد
زآن شیر بیشهی علوی، هر چه ترس بود
یکباره جمع، در دل خیل کلاب شد
از هر دری به لب سخنی داشت، هر کسی
وآن دست و تیغ، یکسره «فصل الخطاب» شد
تیغ آن چنان برانْد بر اعدا که صولتش
یادآور مقاتلهی بوتراب شد
چینِ جبین و ابروی در هم کشیدهاش
دو شاهدِ صریح «شدیدُ العقاب» شد
دشمن به فکر چاره فتاد اندر آن میان
انگار تازه از سرشان، رفع خواب شد
باران تیر بر تن مه، بیامان گرفت
بر چهرهاش، خسوف شفقگون، نقاب شد
گویی ز جور اهرمن از هم گسیخته
شیرازهی صحیفهی «امّ الکتاب» شد
ناگه شهابی آمد و بر ابرِ مشک زد
آن لحظه، آسمان به سر او، خراب شد
بر خاک ریخت آب و امیدش به باد رفت
در آتش غم، آرزویش، نقش آب شد