- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۸
- بازدید: ۲۸۳۹
- شماره مطلب: ۴۲۰۹
-
چاپ
گمان و یقین
این جوانمرد که مستانه چنین میگذرد
«آفتابی است که از چرخ برین میگذرد»
لشگر خصم ـ سرانگشت به دندان ـ گفتند:
«کیست آن ماه منوّر؟ که چنین میگذرد»
با چنین قدّ و چنین خّد و، چنین بازو و زور
«حیف باشد که چنین کس به زمین میگذرد»
این علمدار حسین بن علی، عبّاس است؟
«یا مه چارده یا لعبت چین میگذرد؟»
این بهشتی رخِ طوبی قدِ خورشیدْ جمال
«پادشاهی است که بر مُلک یمین میگذرد»
که شنیده است؟ که سقّا به لبِ آبِ روان
«تشنه جان میدهد و ماء معین میگذرد»
دستش افتاده و بر دیده نشسته، پیکان
«نتوان گفت که زیباتر از این میگذرد»
خنجر و نیزه و شمشیر ستمکاران است
«که بر آن زلف و بناگوش و جبین میگذرد»
این حسین است که آید سر جسم عبّاس
«به گمان افتم اگر خود به یقین میگذرد»
«سعدی» از قول علمدار به شه گفت: «خِرَد»!
«شاهد آن است که بر گوشهنشین میگذرد»
-
شکر و شکایت
صبر جمیل زینب، صبری است بینهایت
«گر نکتهدان عشقی، بشْنو تو این حکایت»[i]
رأس پدر رقیّه، بر کف گرفت و گفتا:
«با یار دلنوازم، شُکری است با شکایت»
-
مقام قرب
ز شام رفتنِ زینب، مگو دلم چون است؟
«ز گریه مردم چشمم، نشسته در خون است»[i]
من از حدیث یزید و سر حسین و عصا
«ز جام غم، می لعلی که میخورم، خون است»
-
رسوایی یزید
بگفت زینب غمدیده، با دلی غمناک:
«گرَم تو دوستی از دشمنان ندارم باک»[i]
به دوستیّ تو سوگند! صبر پیشه کنم
«هزار دشمنم ار میکنند، قصد هلاک»
-
فراق یار
سکینه دامن شه را گرفت و گریان گفت:
«فراق یار نه آن میکند که بتْوان گفت»[i]
پدر! به جان تو! درد فراق آسان نیست
«شنیدم این سخنِ خوش که پیر کنعان گفت»
گمان و یقین
این جوانمرد که مستانه چنین میگذرد
«آفتابی است که از چرخ برین میگذرد»
لشگر خصم ـ سرانگشت به دندان ـ گفتند:
«کیست آن ماه منوّر؟ که چنین میگذرد»
با چنین قدّ و چنین خّد و، چنین بازو و زور
«حیف باشد که چنین کس به زمین میگذرد»
این علمدار حسین بن علی، عبّاس است؟
«یا مه چارده یا لعبت چین میگذرد؟»
این بهشتی رخِ طوبی قدِ خورشیدْ جمال
«پادشاهی است که بر مُلک یمین میگذرد»
که شنیده است؟ که سقّا به لبِ آبِ روان
«تشنه جان میدهد و ماء معین میگذرد»
دستش افتاده و بر دیده نشسته، پیکان
«نتوان گفت که زیباتر از این میگذرد»
خنجر و نیزه و شمشیر ستمکاران است
«که بر آن زلف و بناگوش و جبین میگذرد»
این حسین است که آید سر جسم عبّاس
«به گمان افتم اگر خود به یقین میگذرد»
«سعدی» از قول علمدار به شه گفت: «خِرَد»!
«شاهد آن است که بر گوشهنشین میگذرد»