- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۸
- بازدید: ۱۳۷۷۶
- شماره مطلب: ۴۲۰۳
-
چاپ
صدهزار دست
«واحسرتا»! که یافت به من روزگار، دست
وز من گرفت، دشمن کافر شعار، دست
بی دست و فرقْ منشق و در دیده، تیر کین
دیدی چگونه یافت به من روزگار، دست؟
ای پای! استوار بمان بر سر وفا
در پیکرم کنون که ندارد قرار، دست
چون در طریق اوست، چه با اعتبار، پای!
چون شد نثار دوست، چه با افتخار، دست!
ناچار سر نَهم به سر زین که کار، زار
گردد، بُوَد ضرور پی کارزار، دست
با صورت اوفتم به روی خاکِ رزمگاه
زیرا بُوَد ستونِ تنِ هر سوار، دست
دادم دو دست تا که بگیرم ز عاصیان
در روز حشر، با مدد کردگار، دست
او جای دست، مشک به دندان گرفت و داد
در حفظ آب و آبرو این شاهکار، دست
«خوشدل»! دو دست در ره یکتاخدا چو داد
از چارسو بُوَد به سویش، صد هزار دست
-
خضاب خون
داستانهایی که از شام خراب آوردهام
عالمی از صبر خود، در اضطراب آوردهام
رأس خونین تو بر نی بود با من همسفر
خود تو دانی زآن چه از شام خراب آوردهام
-
عهد کودکی
گفت زینب تا مکان در دامن مادر گرفتم
چون حسینِ خویش دیدم، شاد گشتم، پر گرفتم
از ازل من با برادر همسفر بودم در این ره
بهر خود، یاری چو شاهنشاه بیلشگر گرفتم
-
نایب خاص
نایب خاص امام بیعدیل
مسلم، آن پور برومند عقیل
مسلم، آن بر شاه دین، نایبمناب
چون علی بهر رسول مستطاب
-
عجب واعجب
شد به میدان فداکاری، «وهب»
آن مسلمانخوی نصرانینصب
کاو به عکس اهل ظاهر از درون
داشت ره با آن خداییرهنمون
صدهزار دست
«واحسرتا»! که یافت به من روزگار، دست
وز من گرفت، دشمن کافر شعار، دست
بی دست و فرقْ منشق و در دیده، تیر کین
دیدی چگونه یافت به من روزگار، دست؟
ای پای! استوار بمان بر سر وفا
در پیکرم کنون که ندارد قرار، دست
چون در طریق اوست، چه با اعتبار، پای!
چون شد نثار دوست، چه با افتخار، دست!
ناچار سر نَهم به سر زین که کار، زار
گردد، بُوَد ضرور پی کارزار، دست
با صورت اوفتم به روی خاکِ رزمگاه
زیرا بُوَد ستونِ تنِ هر سوار، دست
دادم دو دست تا که بگیرم ز عاصیان
در روز حشر، با مدد کردگار، دست
او جای دست، مشک به دندان گرفت و داد
در حفظ آب و آبرو این شاهکار، دست
«خوشدل»! دو دست در ره یکتاخدا چو داد
از چارسو بُوَد به سویش، صد هزار دست