- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۸
- بازدید: ۱۹۸۲
- شماره مطلب: ۴۱۸۲
-
چاپ
نیش سکوت
میزند نیش سکوتت به دل من، پسرم!
لب گشا، کُشت مرا خندهی دشمن، پسرم!
چشم خود وا کن و یک بار دگر حرف بزن
از لب تشنه و سنگینی آهن، پسرم!
بیتو از دیدهی من، قوّهی بینایی رفت
در عوض دیدهی دشمن شده روشن، پسرم!
داغ مرگ پسرش را به دلش بگْذارند
آن که بگْذاشته داغت به دل من، پسرم!
پارههای تنت افتاده به هر سو، گویی
برگِ گل ریخته در دامن گلشن، پسرم!
کس ندیده است که از تیغ هزاران جلّاد
این همه زخم رسد بر تنِ یک تن، پسرم!
تو ذبیح منی و من تن صدچاک تو را
هدیه دادم به ره خالق «ذوالمن»، پسرم!
نتَوان گفت که از داغ تو بر من چه گذشت
هیچ کس را نبُوَد تاب شنیدن، پسرم!
بوده حرف دل من بر لب «میثم» زآن رو
سیل خون ریخته از دیده به دامن، پسرم!
-
بر حال حسین گریه کردم
ای بیت خدا، خدانگهدار
ای محفل عاشقان بیدار
ای سنگ نشان کوی دلدار
افسوس که با دو چشم خونبار
من از تو جدا شوم دگر بار
ای بیت خدا، خدانگهدار
-
صفایی ز آب فراتم بده
خداحافظ ای کعبه، ای بزم یار
خداحافظ ای بیت پروردگار
خداحافظ ای محفل اهل راز
خداحافظ ای قبلهام در نماز
-
من عبد گنهکارم و تو حی یگانه
مرغ سحرم دانۀ اشکم شده دانه
پیوسته کشد از جگرم شعله زبانه
تن خسته و کوه گنهم بر روی شانه
من عبد گنهکارم و تو حی یگانه
-
حج عبّاس تو در علقمه بود
کعبه، ای بیت خداوند جلیل
ای به سنگت، اثر پای خلیل
کعبه، ای خانۀ امّید همه
کعبه، ای مرکز توحید همه
نیش سکوت
میزند نیش سکوتت به دل من، پسرم!
لب گشا، کُشت مرا خندهی دشمن، پسرم!
چشم خود وا کن و یک بار دگر حرف بزن
از لب تشنه و سنگینی آهن، پسرم!
بیتو از دیدهی من، قوّهی بینایی رفت
در عوض دیدهی دشمن شده روشن، پسرم!
داغ مرگ پسرش را به دلش بگْذارند
آن که بگْذاشته داغت به دل من، پسرم!
پارههای تنت افتاده به هر سو، گویی
برگِ گل ریخته در دامن گلشن، پسرم!
کس ندیده است که از تیغ هزاران جلّاد
این همه زخم رسد بر تنِ یک تن، پسرم!
تو ذبیح منی و من تن صدچاک تو را
هدیه دادم به ره خالق «ذوالمن»، پسرم!
نتَوان گفت که از داغ تو بر من چه گذشت
هیچ کس را نبُوَد تاب شنیدن، پسرم!
بوده حرف دل من بر لب «میثم» زآن رو
سیل خون ریخته از دیده به دامن، پسرم!