- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۸
- بازدید: ۱۷۴۰۰
- شماره مطلب: ۴۱۷۶
-
چاپ
قربانی عشق
شب از فزونی غم، چاک زد گریبانش
چو گشت صبح فراق و رسید هجرانش
ز دود آتش دل، مادر سیهروزش
کشید سرمهی ماتم به چشم قربانش
خمید قامت مادر ز محنت اکبر
چو کرد غمزده لیلا، روان به میدانش
دوید از پی اکبر، چو «اُمّ اسماعیل»
چو دید میرودش جان، به پیش چشمانش
دوید و باز نشست و دوید و باز نشست
چو تاب رفتن و ماندن، نبود در جانش
سرشک و خونِ دل از دیدگان فرو میریخت
به یاد آب فرات و لبان عطشانش
چو آن همای سعادت ز آشیان برخاست
کشید دست شقاوت، کمان پیکانش
نگویم این که چه شد یا که بر زمین افتاد
فتاد لرزه به عرش عظیم و ارکانش
چو گشت شبه پیمبر به خاک و خون غلتان
درید شیر خدا در نجف، گریبانش
هم از مدینه، پیمبر به کربلا آمد
گسیخت چون که ز هم، آیههای قرآنش
دوید جانب میدان، علی علی گویان
حسین و از پی او، خواهر پریشانش
نشَست یا که ندانم فتاد روی زمین
گرفت رأس علی را پدر به دامانش
بسود رخ به رخ پُر غبار فرزندش
نهاد لب به لب خونچکان و سوزانش
غبار غم ز سرش میفشانْد و مینالید
که خاک بر سر دنیا و سست بنیانش!
عجب نمود «حسان»! کربلا پذیرایی!
که کشت تشنهلب آخر، غریبْمهمانش
-
عمرۀ مقبوله
ناله کن اى دل به عزاى على
گریه کن اى دیده براى على
کعبه ز کف داده چو مولود خویش
گشته سیه پوش عزاى على
-
پوشیدهام لباس فخر و عزت
من قدرتی دیگر به تن ندارم
دستی دگر چون در بدن ندارمدشمن چو بسته راه من ز هر سو
به خیمه راه آمدن ندارم -
مشک خالی و دو دست و پرچمی بشکسته
راه من، از کثرت دشمن، ز هر سو بسته بود
داغها پی در پی و غمها به هم پیوسته بودبس که از میدان، درون خیمه، آوردم شهید
بود سرتاپای من خونین و زینب خسته بود -
زهرای کوچک
تویی آن دختر زیبای کوچک
به دنبال پدر، با پای کوچک
به دشت کربلا با قلب خونینتو هستی لالۀ حمرای کوچک
قربانی عشق
شب از فزونی غم، چاک زد گریبانش
چو گشت صبح فراق و رسید هجرانش
ز دود آتش دل، مادر سیهروزش
کشید سرمهی ماتم به چشم قربانش
خمید قامت مادر ز محنت اکبر
چو کرد غمزده لیلا، روان به میدانش
دوید از پی اکبر، چو «اُمّ اسماعیل»
چو دید میرودش جان، به پیش چشمانش
دوید و باز نشست و دوید و باز نشست
چو تاب رفتن و ماندن، نبود در جانش
سرشک و خونِ دل از دیدگان فرو میریخت
به یاد آب فرات و لبان عطشانش
چو آن همای سعادت ز آشیان برخاست
کشید دست شقاوت، کمان پیکانش
نگویم این که چه شد یا که بر زمین افتاد
فتاد لرزه به عرش عظیم و ارکانش
چو گشت شبه پیمبر به خاک و خون غلتان
درید شیر خدا در نجف، گریبانش
هم از مدینه، پیمبر به کربلا آمد
گسیخت چون که ز هم، آیههای قرآنش
دوید جانب میدان، علی علی گویان
حسین و از پی او، خواهر پریشانش
نشَست یا که ندانم فتاد روی زمین
گرفت رأس علی را پدر به دامانش
بسود رخ به رخ پُر غبار فرزندش
نهاد لب به لب خونچکان و سوزانش
غبار غم ز سرش میفشانْد و مینالید
که خاک بر سر دنیا و سست بنیانش!
عجب نمود «حسان»! کربلا پذیرایی!
که کشت تشنهلب آخر، غریبْمهمانش