- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۱
- بازدید: ۱۹۹۵
- شماره مطلب: ۴۱۶۲
-
چاپ
نظر یأس
اندر آن دَم که علی، جانب میدان میرفت
گویی از جسمِ حسین بن علی، جان میرفت
ریخت یعقوبصفت، اشک ز چشمان حسین
دید چون یوسف او، جانب گرگان میرفت
نظرِ یأس به سرو قد اکبر میداشت
دودش از شعلۀ شمعِ دلِ سوزان میرفت
نور شد دور ز چشمانِ «اَباعبدالله»
نور چشمش، چو سوی لشگر عدوان میرفت
دست و سر کرد، سوی خالق اکبر، بالا
گفت چون اکبر او، جانب میدان میرفت:
بار الها! تو بر این قوم ز من شاهد باش
خود مگر احمد مرسل، سوی ایشان میرفت
نظر یأس
اندر آن دَم که علی، جانب میدان میرفت
گویی از جسمِ حسین بن علی، جان میرفت
ریخت یعقوبصفت، اشک ز چشمان حسین
دید چون یوسف او، جانب گرگان میرفت
نظرِ یأس به سرو قد اکبر میداشت
دودش از شعلۀ شمعِ دلِ سوزان میرفت
نور شد دور ز چشمانِ «اَباعبدالله»
نور چشمش، چو سوی لشگر عدوان میرفت
دست و سر کرد، سوی خالق اکبر، بالا
گفت چون اکبر او، جانب میدان میرفت:
بار الها! تو بر این قوم ز من شاهد باش
خود مگر احمد مرسل، سوی ایشان میرفت