- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۸
- بازدید: ۱۷۸۶
- شماره مطلب: ۴۱۴۲
-
چاپ
دست اجل
شه چو آمد ز لب تشنهی اصغر، یادش
رفت از سوز عطش تا به فلک، فریادش
بند قنداقهی اصغر به سر دست گرفت
تا چو مرغان کند از بند قفس، آزادش
گشت با آن گُل افسرده، روان سوی سپاه
به امیدی که دهد آب و کند دلشادش
همچو مرغان ز عطش، طفل، پر و بال زنان
ناگه آمد ز کمینگاه برون، صیّادش
تیر کین آمد و بر حلق علی، جای گرفت
دست بیداد اجل، داد چو گُل بر بادش
ای «رسا»! دشمن اگر خانهی دین کرد خراب
خون پاک شهدا کرد ز نو آبادش
-
چشمۀ فرات
شاهی که سفینه النجاتش خوانند
مصباح هدای کائناتش خوانند
آلوده به خاک ماتم اوست هنوز
آن آب که چشمۀ فراتش خوانند
-
آفتاب برج عصمت
شام، روشن از جمال زینب کبراستی
سر به زیر افکن که ناموس خدا، این جاستی
کن تماشا آسمانِ تابناکِ شام را
کآفتاب برج عصمت از افق، پیداستی
-
مه انجمن
آمد آن ماه که خوانند مه انجمنش
جلوهگر نور خدا از رخ پرتوفکنش
آیت صولت و مردانگی و شرم و وقار
روشن از چهرهی تابنده و وجه حسنش
دست اجل
شه چو آمد ز لب تشنهی اصغر، یادش
رفت از سوز عطش تا به فلک، فریادش
بند قنداقهی اصغر به سر دست گرفت
تا چو مرغان کند از بند قفس، آزادش
گشت با آن گُل افسرده، روان سوی سپاه
به امیدی که دهد آب و کند دلشادش
همچو مرغان ز عطش، طفل، پر و بال زنان
ناگه آمد ز کمینگاه برون، صیّادش
تیر کین آمد و بر حلق علی، جای گرفت
دست بیداد اجل، داد چو گُل بر بادش
ای «رسا»! دشمن اگر خانهی دین کرد خراب
خون پاک شهدا کرد ز نو آبادش