- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۸
- بازدید: ۱۰۰۰
- شماره مطلب: ۴۱۴۱
-
چاپ
بام زحل
ترکیب آفتاب و عطش تا اجل رسید
ترجیع نالهها، به گلوی غزل رسید
پیغمبر است این که عمامه به سر گذاشت
از آسمان گرفته قمر را بغل رسید
آمد امام تشنه، تقاضای رحم کرد
گویا به گوش سنگی لات و هُبل رسید
تیری مکید خون ز گلوگاه روشنی
فریاد سرخِ تسلیت از «لم یزل» رسید
خونها به روی دست پدر شد کبوتری
پر زد به آسمان و به بام زُحل رسید
این زخمِ سوگِ خندهی وقتِ گریستن
چون تا ابد کم است، زمان از ازل رسید
چه مادرانه، دیدهی مریم گریسته!
جبریل نوحه خوانده و آدم گریسته
-
چیدن مهتاب
پر قنداقه را در خون کشیدند
ز دستان سحر، مهتاب چیدند
دل آهن به حال آن گلو سوخت
که با تیر سه شعبه، سر بریدند
-
شبنم
به روی برگ گل، شبنم نشسته
به سوگ تشنهای، زمزم نشسته
به روی حنجر ششماهه با تیر
سه تا بوسه کنار هم نشسته
-
فرجام
فرجام دل پریش را میدانست
خونخواری زخم نیش را میدانست
همسایۀ نخلها که شد، فهمیدند
او قصۀ مرگ خویش را میدانست
-
نوحهی باران
بشْنو از نی، نینوای «العطش»
سوختم در خیمههای «العطش»
شعر اشک از چشم مردم ریخته
«شیعتی مَهما شَرِبتم» ریخته
بام زحل
ترکیب آفتاب و عطش تا اجل رسید
ترجیع نالهها، به گلوی غزل رسید
پیغمبر است این که عمامه به سر گذاشت
از آسمان گرفته قمر را بغل رسید
آمد امام تشنه، تقاضای رحم کرد
گویا به گوش سنگی لات و هُبل رسید
تیری مکید خون ز گلوگاه روشنی
فریاد سرخِ تسلیت از «لم یزل» رسید
خونها به روی دست پدر شد کبوتری
پر زد به آسمان و به بام زُحل رسید
این زخمِ سوگِ خندهی وقتِ گریستن
چون تا ابد کم است، زمان از ازل رسید
چه مادرانه، دیدهی مریم گریسته!
جبریل نوحه خوانده و آدم گریسته