- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۹
- بازدید: ۱۰۵۱۳
- شماره مطلب: ۴۱۱۱
-
چاپ
نامه تشنهلبان
ای غریبی که لبتشنه بریدند سرت!
لالهسان سوخت ز داغ علی اصغر، جگرت
تشنهلب هیچ مسلمان نکُشد کافر را
تو چه کردی که لبتشنه بریدند سرت؟
بیکس و تشنهلب و خسته و مجروح و غریب
نه انیسی به کنار و نه طبیبی به سرت
کس به پهلوی تو نَنْشست به جز نیزه و تیر
کس نیامد به جز از خنجر و پیکان، به برت
قد چون تیر تو از بهر چه گردیده کمان؟
کوه اندوه که بشْکست بدینسان کمرت؟
نالهی فاطمه، خشک و تر عالم سوزد
گر لب خشک تو را بنْگرد و چشم ترت
گاه در شام به طشت زر و گاهی در دیر
گه به خاکستر و گاهی به سنان است، سرت
واژگون چون نشد این طشت؟ که در بزم یزید
دید سر، زینب دلسوخته در طشت زرت
بر لب خشک تو، آبی پسر سعد نریخت
با وجودی که بُوَد ساقی کوثر، پدرت
نامهی تشنهلبان را ببر، ای باد صبا!
به سوی تربت زهرا، اگر افتد گذرت
بگو، ای بانوی جنّت! سری از غرفه برآر
غرقه در لجّهی خون بین، رخ شمس و قمرت
روزی آخر خبری از دل بیمار بپرس
مگر از حالت بیمار نباشد خبرت؟
تو دلآسوده و از چشمهی کوثر، سیراب
دخترانت همه لبتشنه و بیسر پسرت
بس که جانسوز بُوَد شعر روان تو! «هما»!
آتش افکنْد به دلها، سخن با اثرت
نامه تشنهلبان
ای غریبی که لبتشنه بریدند سرت!
لالهسان سوخت ز داغ علی اصغر، جگرت
تشنهلب هیچ مسلمان نکُشد کافر را
تو چه کردی که لبتشنه بریدند سرت؟
بیکس و تشنهلب و خسته و مجروح و غریب
نه انیسی به کنار و نه طبیبی به سرت
کس به پهلوی تو نَنْشست به جز نیزه و تیر
کس نیامد به جز از خنجر و پیکان، به برت
قد چون تیر تو از بهر چه گردیده کمان؟
کوه اندوه که بشْکست بدینسان کمرت؟
نالهی فاطمه، خشک و تر عالم سوزد
گر لب خشک تو را بنْگرد و چشم ترت
گاه در شام به طشت زر و گاهی در دیر
گه به خاکستر و گاهی به سنان است، سرت
واژگون چون نشد این طشت؟ که در بزم یزید
دید سر، زینب دلسوخته در طشت زرت
بر لب خشک تو، آبی پسر سعد نریخت
با وجودی که بُوَد ساقی کوثر، پدرت
نامهی تشنهلبان را ببر، ای باد صبا!
به سوی تربت زهرا، اگر افتد گذرت
بگو، ای بانوی جنّت! سری از غرفه برآر
غرقه در لجّهی خون بین، رخ شمس و قمرت
روزی آخر خبری از دل بیمار بپرس
مگر از حالت بیمار نباشد خبرت؟
تو دلآسوده و از چشمهی کوثر، سیراب
دخترانت همه لبتشنه و بیسر پسرت
بس که جانسوز بُوَد شعر روان تو! «هما»!
آتش افکنْد به دلها، سخن با اثرت