- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۶
- بازدید: ۱۵۲۱
- شماره مطلب: ۴۰۹۷
-
چاپ
عقیق یمن
شد چو بی یار و معین، سبط رسول مدنی
عازم معرکه شد، سرو ریاض حسنی
تیغ بگْرفت ز ماه نو و آراست به خویش
سروسان گلبُن حسرت، کفن یاسمنی
|
با دو صد ناله ز پور شه اورنگ «دَنی»
اذن بگْرفت و درآمد به برِ قوم دنی
شیرسان عزم خطازاده سپه کرد و شدند
روبَهآسای، گریزان ز غزال ختنی
مادرش گرم فغان کردن و او گرم جدال
لشگر اندر پی او، او پی لشگرشکنی
تا که بارید بر او سنگ قضا، ابر قدر
بازویش مانْد ز رزمآری و رایتفکنی
گشت «شقّ القمر» آن دم که شد آن دُرّ یتیم
رُخش از خون جبین، رنگِ عقیق یمنی
تیشۀ ظلم عدو کرد ز بیداد سپهر
اندر آن عرصه، از آن شاخۀ گل، ریشهکنی
شد نگونسار چو از باد سیه، لالۀ سرخ،
خفت بر خاک چو از داس، نهال چمنی،
خوانْد عمّ خود و شه آمد و دید از ره کین
طوطی خوشسخنش، مانده ز شیرینسخنی
برکشید از دل پُر درد، چنان ناله که کرد
سوزش اندر دل نُه چرخ برین، شعلهزنی
پس ز میدان، تن صد پارۀ قاسم برداشت
بُرد در خیمه، برِ جسم جوانش بگْذاشت
عقیق یمن
شد چو بی یار و معین، سبط رسول مدنی
عازم معرکه شد، سرو ریاض حسنی
تیغ بگْرفت ز ماه نو و آراست به خویش
سروسان گلبُن حسرت، کفن یاسمنی
|
با دو صد ناله ز پور شه اورنگ «دَنی»
اذن بگْرفت و درآمد به برِ قوم دنی
شیرسان عزم خطازاده سپه کرد و شدند
روبَهآسای، گریزان ز غزال ختنی
مادرش گرم فغان کردن و او گرم جدال
لشگر اندر پی او، او پی لشگرشکنی
تا که بارید بر او سنگ قضا، ابر قدر
بازویش مانْد ز رزمآری و رایتفکنی
گشت «شقّ القمر» آن دم که شد آن دُرّ یتیم
رُخش از خون جبین، رنگِ عقیق یمنی
تیشۀ ظلم عدو کرد ز بیداد سپهر
اندر آن عرصه، از آن شاخۀ گل، ریشهکنی
شد نگونسار چو از باد سیه، لالۀ سرخ،
خفت بر خاک چو از داس، نهال چمنی،
خوانْد عمّ خود و شه آمد و دید از ره کین
طوطی خوشسخنش، مانده ز شیرینسخنی
برکشید از دل پُر درد، چنان ناله که کرد
سوزش اندر دل نُه چرخ برین، شعلهزنی
پس ز میدان، تن صد پارۀ قاسم برداشت
بُرد در خیمه، برِ جسم جوانش بگْذاشت