- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۶
- بازدید: ۱۲۹۰
- شماره مطلب: ۴۰۹۱
-
چاپ
وصیّت پدر
گفت: ای دو نور دیده! خوشا روزگارتان!
بادا به کربلا، قدمی استوارتان!
بینید چون میان عدو، عمّ خویش را
یاری به او کنید که حق باد، یارتان!
در موقفی که مُحرم حجّ شهادت است
قربان او شوید که هست، افتخارتان
عمزادگانِ غمزده غلتید چون به خون
جانان من! مباد صبوری شعارتان!
چون نوح، در میانۀ گرداب غم فتد
زنهار! تا که جا نبُوَد بر کنارتان
بینید چون که یوسف زهرا به چنگ گرگ
چون شیرِ گرگدیده، مبادا قرارتان!
یابید چون به دار یهودان، مسیح را
هرگز مباد صبر، در آن گیر و دارتان!
کوشید تا خدایْ ز خود، شادمان کنید
بخشید جان و زندگی جاودان کنید
-
قصّۀ یوسف
چون خیمه زد ز شام به یثرب، امام ناس
آسوده گشت، عترت پیغمبر از هراس
یعقوب اهلبیت نبی با بشیر گفت
کاین مژده را به مژدهی یوسف مکن قیاس
-
نبود گمان
بعد از تو، ای برادرِ با جان برابرم!
شد تازه ماتم پدر و داغ مادرم
بودم یقین ز آل زیاد، این همه عناد
وز خود گمان نبود که طاقت بیاورم
-
طریق وفا
ای جان باب! از چه نگیری به بر مرا؟
افکندهای چو اشک، چرا از نظر مرا؟
ای مهربان پدر! ز چه نامهربان شدی؟
مهر تو بیشتر بُد از این پیشتر مرا
-
احوال اهلبیت (ع)
چون شام گشت، آل پیمبر، مقامشان
از چاشتگاه کوفه بتر گشت، شامشان
از دُرد دَرد و زهر غم و شربت فراق
کرد آن چه داشت، ساقی دوران، به جامشان
وصیّت پدر
گفت: ای دو نور دیده! خوشا روزگارتان!
بادا به کربلا، قدمی استوارتان!
بینید چون میان عدو، عمّ خویش را
یاری به او کنید که حق باد، یارتان!
در موقفی که مُحرم حجّ شهادت است
قربان او شوید که هست، افتخارتان
عمزادگانِ غمزده غلتید چون به خون
جانان من! مباد صبوری شعارتان!
چون نوح، در میانۀ گرداب غم فتد
زنهار! تا که جا نبُوَد بر کنارتان
بینید چون که یوسف زهرا به چنگ گرگ
چون شیرِ گرگدیده، مبادا قرارتان!
یابید چون به دار یهودان، مسیح را
هرگز مباد صبر، در آن گیر و دارتان!
کوشید تا خدایْ ز خود، شادمان کنید
بخشید جان و زندگی جاودان کنید