- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۶
- بازدید: ۴۶۹۲
- شماره مطلب: ۴۰۸۹
-
چاپ
عقیق یمنم
من که طوطیصفت از عشق تو اندر سخنم
مایل روی توام، بیخبر از خویشتنم
قد رعنای تو، مجنون بیابانم کرد
رخ لیلیّ تو آواره نمود از وطنم
آن که غارتگر این مُلک دل ماست، تویی
وآن که آشفتۀ آن زلف چلیپاست، منم
در گلستان وصالت، همه گلها به طرب
جز منِ خستۀ دلخون که اسیر چمنم
عدل شاهان نظر لطف، به سوی فقراست
هر چه باشد به خدا! باز یتیم حسنم
ای عمو! خسته منم، مرغک پربسته منم
دل بشْکسته منم، زادۀ شاه زمنم
شه تویی، ماه تویی، صاحبِ خرگاه تویی
از من آگاه تویی، ای ولی مؤتمنم!
ای عمو جان! بده اذنم، بروم سوی جدال
تا شود در ره جانان تو، خونین، کفنم
شاه گفتا: مزن آتش به دل غمزدهام
بهر من بس، شرر اکبر گلپیرهنم
گفت قاسم: چه خوش آن دم که بیایی به سرم!
که مشبّک شود از سمّ ستوران، بدنم
شاه گفتا که قدم خم شده از مرگ علی
بعد اکبر تویی، ای غمزده! سرو چمنم
گفت قاسم: بروم نزد پدر، سوی جنان
بکن آزاد از این گوشۀ «بیت الحزنم»
شاه گفتا به همه اهل حرم: جمع شوید
که رَود از کفم این لحظه، عقیق یمنم
شد وداع، آخر و زد یکتنه بر قلب سپاه
گفت: من پور سلیمان، چه غم از اهرمنم؟
زآن سپه کشت بسی تا که ز کین گشت، شهید
گفت عمّو! برس این دم که به رنج و محنم
ای عمو! زود یتیم حسنت را دریاب
کشته و تشنهلب از کینهی قوم فتنم
من گداییّ درت را به دو عالم ندهم
خاک پای توام و «صالح» شیرینسخنم
عقیق یمنم
من که طوطیصفت از عشق تو اندر سخنم
مایل روی توام، بیخبر از خویشتنم
قد رعنای تو، مجنون بیابانم کرد
رخ لیلیّ تو آواره نمود از وطنم
آن که غارتگر این مُلک دل ماست، تویی
وآن که آشفتۀ آن زلف چلیپاست، منم
در گلستان وصالت، همه گلها به طرب
جز منِ خستۀ دلخون که اسیر چمنم
عدل شاهان نظر لطف، به سوی فقراست
هر چه باشد به خدا! باز یتیم حسنم
ای عمو! خسته منم، مرغک پربسته منم
دل بشْکسته منم، زادۀ شاه زمنم
شه تویی، ماه تویی، صاحبِ خرگاه تویی
از من آگاه تویی، ای ولی مؤتمنم!
ای عمو جان! بده اذنم، بروم سوی جدال
تا شود در ره جانان تو، خونین، کفنم
شاه گفتا: مزن آتش به دل غمزدهام
بهر من بس، شرر اکبر گلپیرهنم
گفت قاسم: چه خوش آن دم که بیایی به سرم!
که مشبّک شود از سمّ ستوران، بدنم
شاه گفتا که قدم خم شده از مرگ علی
بعد اکبر تویی، ای غمزده! سرو چمنم
گفت قاسم: بروم نزد پدر، سوی جنان
بکن آزاد از این گوشۀ «بیت الحزنم»
شاه گفتا به همه اهل حرم: جمع شوید
که رَود از کفم این لحظه، عقیق یمنم
شد وداع، آخر و زد یکتنه بر قلب سپاه
گفت: من پور سلیمان، چه غم از اهرمنم؟
زآن سپه کشت بسی تا که ز کین گشت، شهید
گفت عمّو! برس این دم که به رنج و محنم
ای عمو! زود یتیم حسنت را دریاب
کشته و تشنهلب از کینهی قوم فتنم
من گداییّ درت را به دو عالم ندهم
خاک پای توام و «صالح» شیرینسخنم