- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۶
- بازدید: ۱۳۲۵
- شماره مطلب: ۴۰۸۲
-
چاپ
سیزده آیه
این گُلِ تَر ز چه باغی است؟ که لب خشکیده است
نوشکفته است و به هر غنچه، لبش خندیده است
روبهرو همچو دو مصراع، دو ابرویش بین
شاهبیت است و حق از شعر حَسن، بگْزیده است
دید چون مشتریاش، ماه شب چاردهم
«سیزده بار زمین، دور قدش گردیده است»[i]
عازم بزم وصال است و حَسن نیست، دریغ!
تا که در حُسن ببیند، چه بساطی چیده است
سیزده آیه فقط سورۀ عمرش دارد
نام اخلاص بر این سوره، وفا بخشیده است
حسرتِ پاش به چشمان رکاب است، هنوز
این نهالی است که بر سَرو، قدش بالیده است
سینه شد مِجمر و اِسپند ز دل، مادر ریخت
تا قیامتقد خود دید، کفن پوشیده است
گفت: شرمندۀ احسان عمویم، همه عمر
او که پیش از پسر خویش، مرا بوسیده است
تن چاکش به حَرَم بُرد عمو، عمّه بگفت:
خشک، آن دست! که این لالۀ تَر را چیده است
[i]. این مصراع وامی از «حیدر منصوری» است. (ص 279)
-
معصوم هفتم
ای پنجمین امام که معصوم هفتمی
از ما تو را ز دور «سلامٌ علیکمی»
بر درد جهل خلق، ز عالم طبیبتر
نامت غریب و قبر، ز نامت غریبتر
-
بزم عدو
از مهر، آسمان مدینه اثر نداشت
من سفرهام کباب، به غیر از جگر نداشت
«ما آن شقایقیم که با داغ زادهایم»
جز داغ دل، نصیب، جگر بیشتر نداشت
-
دلِ عشق
من نرد غم لیلی لیلا زدهام
دلخونم و چون لاله به صحرا زدهام
آنجا که سفینه النجاهاست، حسین
دریا، دلِ عشق و من به دریا زدهام
-
نی نامه
قمار عشق را خوش برده بودی
سرت آنجا که باده خورده بودی
تو بودی زخمۀ زخمیّ بیداد
که عمری بی صدا بودیّ و فریاد
سیزده آیه
این گُلِ تَر ز چه باغی است؟ که لب خشکیده است
نوشکفته است و به هر غنچه، لبش خندیده است
روبهرو همچو دو مصراع، دو ابرویش بین
شاهبیت است و حق از شعر حَسن، بگْزیده است
دید چون مشتریاش، ماه شب چاردهم
«سیزده بار زمین، دور قدش گردیده است»[i]
عازم بزم وصال است و حَسن نیست، دریغ!
تا که در حُسن ببیند، چه بساطی چیده است
سیزده آیه فقط سورۀ عمرش دارد
نام اخلاص بر این سوره، وفا بخشیده است
حسرتِ پاش به چشمان رکاب است، هنوز
این نهالی است که بر سَرو، قدش بالیده است
سینه شد مِجمر و اِسپند ز دل، مادر ریخت
تا قیامتقد خود دید، کفن پوشیده است
گفت: شرمندۀ احسان عمویم، همه عمر
او که پیش از پسر خویش، مرا بوسیده است
تن چاکش به حَرَم بُرد عمو، عمّه بگفت:
خشک، آن دست! که این لالۀ تَر را چیده است
[i]. این مصراع وامی از «حیدر منصوری» است. (ص 279)