- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۰۸/۱۶
- بازدید: ۳۴۰۳
- شماره مطلب: ۴۰۴
-
چاپ
اشک ستاره
مثل پیغمبری سرِ نیزه، وه چه دل میبری سرِ نیزه
باز هم از نگات میترسند، تو خودِ حیدری سر نیزه
همهجا من سر تو را دیدم، گاه دوری و گاه هم نزدیک
گاه پیش علیِاکبر و گاه، در بر اصغری سرِ نیزه
چشم از روت برنمیدارم، از سر زخمخوردهات حتی
هرچه باشد برادرم هستی، از همه برتری سرِ نیزه
چه نیازم به اینکه در این راه، بنشینی به روی دامانم
گرچه بالانشینی امّا باز، در برِ خواهری سرِ نیزه
بعد تو ای برادرم دیدی، کعب نیها مرا نشان کردند
خواهرت که شبیه محتضر است، تو بگو بهتری سرِ نیزه؟
تا سرِ نیزه ماه را دیدم، یاد اشک ستاره افتادم
گفتم عباس جان کجارفتی؟ رفتی آب آوری سرِ نیزه؟
اکبر وقاسم وحبیب وزهیر، چقدر دور تو ستاره پُراست
ساقیات هم که هست، کی گفته که تو بییاوری سرِ نیزه؟
خطبهخوانی به پای من امّا، از کنارم تکان نخور باشد؟
تو که باشی دگر نمیترسم، سایۀ این سری سر نیزه
-
صدای هلهله و تشنگی و کاسۀ آب
میان حجره غریبانه دست و پا میزد
همان که روضهاش آتش به جان ما میزد
میان اشهد خود گاه یا رضا میگفت
و گاه مادر مظلومه را صدا میزد
-
آفتاب قدیمی دنیا
ای ز روی تو روی حق پیدا
آفتاب قدیمی دنیا
ای که دریاست پیش تو قطره
ای نمی از کرامتت، دریا
-
وجود من از داغ کربلا خشکید
نگاه چشم ترم کل صحنهها را دید
در این میان فقط از دست زجر میترسید
اگرچه سینهام از هرم زهر میسوزد
ولی وجود من از داغ کربلا خشکید
-
آرامگاه لالههای پرپر
کاش اینجا داشت تکه سایه بانی لااقل
کاش میدادند بر گریه زمانی لااقل
کاشکی میشد بریزی آب بر قبر حسن
کاش اینجا داشت شبها روضهخوانی لااقل
اشک ستاره
مثل پیغمبری سرِ نیزه، وه چه دل میبری سرِ نیزه
باز هم از نگات میترسند، تو خودِ حیدری سر نیزه
همهجا من سر تو را دیدم، گاه دوری و گاه هم نزدیک
گاه پیش علیِاکبر و گاه، در بر اصغری سرِ نیزه
چشم از روت برنمیدارم، از سر زخمخوردهات حتی
هرچه باشد برادرم هستی، از همه برتری سرِ نیزه
چه نیازم به اینکه در این راه، بنشینی به روی دامانم
گرچه بالانشینی امّا باز، در برِ خواهری سرِ نیزه
بعد تو ای برادرم دیدی، کعب نیها مرا نشان کردند
خواهرت که شبیه محتضر است، تو بگو بهتری سرِ نیزه؟
تا سرِ نیزه ماه را دیدم، یاد اشک ستاره افتادم
گفتم عباس جان کجارفتی؟ رفتی آب آوری سرِ نیزه؟
اکبر وقاسم وحبیب وزهیر، چقدر دور تو ستاره پُراست
ساقیات هم که هست، کی گفته که تو بییاوری سرِ نیزه؟
خطبهخوانی به پای من امّا، از کنارم تکان نخور باشد؟
تو که باشی دگر نمیترسم، سایۀ این سری سر نیزه