- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۷
- بازدید: ۱۹۰۲
- شماره مطلب: ۴۰۲۳
-
چاپ
شیران غاب
چون روز حرب، مهر شد از مشرق، آشکار
گفتی که تیره گشت، چو شب، روزِ روزگار
سر زد چو بانگ کوس مخالف، بلند شد
از سینۀ سپهر، بسی نالههای زار
چون دید قلّت سپه شاه کمسپاه
با صد هزار دیده، فلک گشت اشکبار
بعد از وداع اهل حرم، شاه جمخدم
بنْهاد رو به جانب میدان کارزار
بر پشت ذوالجناح چو بنْشست، عقل گفت:
بیپرده جلوهگر شده بر عرش، کردگار
این گفت: احمد است و نشسته است بر بُراق
و آن گفت: حیدر است و کشیده است، ذوالفقار
شیران غاب احمد مختارش از یمین
میران خیل حیدر کرّارش از یسار
یکیک اجازهجویی حربِ مخالفان
تا جان و سر کنند به خاک رهش، نثار
هر یک به سوی عرصۀ هیجا، قدم زدند
بر بام آسمان شجاعت، علم زدند
-
واحسرتا!
در شام چون که آل نبی را مقام شد
صبح جهان ز ظلمت اندوه، شام شد
آن کس که جبرئیل بُدی بر درش مقیم
«واحسرتا»! خرابهی شامش، مقام شد
-
شوق شهادت
در کربلا چو خیمهی دارای دین زدند
گفتی که خیمههای فلک بر زمین زدند
بر خرگهش چو روی نهادند قدسیان
گفتی قدم به عرشِ جهانآفرین زدند
-
آشوب رستخیز
در شش جهت فتاده چه آشوب دیگر است؟
دیگر چه شورش است که در هفت کشور است؟
دیگر چه انقلاب که در نُه محیط چرخ؟
دیگر چه اضطراب که در چار گوهر است؟
شیران غاب
چون روز حرب، مهر شد از مشرق، آشکار
گفتی که تیره گشت، چو شب، روزِ روزگار
سر زد چو بانگ کوس مخالف، بلند شد
از سینۀ سپهر، بسی نالههای زار
چون دید قلّت سپه شاه کمسپاه
با صد هزار دیده، فلک گشت اشکبار
بعد از وداع اهل حرم، شاه جمخدم
بنْهاد رو به جانب میدان کارزار
بر پشت ذوالجناح چو بنْشست، عقل گفت:
بیپرده جلوهگر شده بر عرش، کردگار
این گفت: احمد است و نشسته است بر بُراق
و آن گفت: حیدر است و کشیده است، ذوالفقار
شیران غاب احمد مختارش از یمین
میران خیل حیدر کرّارش از یسار
یکیک اجازهجویی حربِ مخالفان
تا جان و سر کنند به خاک رهش، نثار
هر یک به سوی عرصۀ هیجا، قدم زدند
بر بام آسمان شجاعت، علم زدند