- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۵
- بازدید: ۲۱۷۴
- شماره مطلب: ۴۰۲۱
-
چاپ
دردمندان عشق
رهروانی که ز جان، در طلب جانانند
در سر کوی شهادت، همه سرگردانند
تو مپندار که در راه وفا درمانند
دردمندان غم عشق که بیدرمانند
بر در شاه شهیدان، پی جانافشانی
همه را دیده به ره، منتظر فرمانند
همه در بزم شهادت، شه گلگون کفنند
همه در مصر محبّت، چو مه کنعانند
اثر سرخوشی جام شهادت بنگر
که در آن بزم بلا، شاه و گدا یکسانند
ز غمش پیر و جوان، بنده و آزاد همه
ز سر شوق، در آن دشت، به خون غلتانند
کشتگانی که جهان از غمشان میگریند
خود به گلزار ارم، غنچهصفت خندانند
همه هست از کَرَم ساقی کوثر، سیراب
تو چه دانی که شهیدان ز چه ره عطشانند
همه در بزم جنان، سُندس و دیبا پوشند
گر چه در معرکۀ کرببلا عریانند
صد ره ار در ره آن شاه بمیرند، همان
پایمالان ره او، به سر پیمانند
هر یکی سینه سپر کرده به پیش آن شه
بنْگر آن تشنهلبان را چه عجب قربانند!
سوی این طایفه با چشم حقارت منگر
گر گدایند به چشم تو ولی سلطانند
همه هفتاد و دو تن، یک دل و یک جان هستند
همه در کوی وفا، دست به یک دامانند
سبب گرمی هنگامۀ حشر، آن جمع است
باعث رونق بازار جهان، ایشانند
چون که گردن بنَهادند به فرمان قضا
زآن سبب، گویصفت، عاجز آن چوگانند
بر سر بزم محبّت، همه چون عمّارند
بر در کوی سلامت، همه چون سلمانند
خبر از حالت اصحاب ندارند، «فنا»!
همه جا قصّۀ شاه شهدا میخوانند
-
غزل عاشورایی فنا زنوزی
باز این فغان و غلغله اندر زمان چیست؟
این آتش زبان «فنا» را، زبانه چیست؟
مرغان باغ، کرده چرا سر به زیر پر
درمانده جمله از طلب آب و دانه چیست؟
-
قرب وطن
چه کاروان؟ که متاع گرانبها دارند
خبر ز گرمی بازار کربلا دارند
گرفتهاند عجب بارها ز جنس بلا
چه سودها؟ که ز سرمایهی بلا دارند
-
گلگون بدن
زینب به ناله گفت: چسان در وطن روم؟
بیگلعذار خود، به چه رو در چمن روم؟
بیشمع روی او که از او روشن است، دل
در حیرتم، چگونه به آن انجمن روم
-
ذوق سوختن
بیا رقیّه! که جانانهی تو میآید
روان چو گنج، به ویرانهی تو میآید
رُخش چو شمع فروزان، در این شب تاریک
به روشنایی کاشانهی تو میآید
دردمندان عشق
رهروانی که ز جان، در طلب جانانند
در سر کوی شهادت، همه سرگردانند
تو مپندار که در راه وفا درمانند
دردمندان غم عشق که بیدرمانند
بر در شاه شهیدان، پی جانافشانی
همه را دیده به ره، منتظر فرمانند
همه در بزم شهادت، شه گلگون کفنند
همه در مصر محبّت، چو مه کنعانند
اثر سرخوشی جام شهادت بنگر
که در آن بزم بلا، شاه و گدا یکسانند
ز غمش پیر و جوان، بنده و آزاد همه
ز سر شوق، در آن دشت، به خون غلتانند
کشتگانی که جهان از غمشان میگریند
خود به گلزار ارم، غنچهصفت خندانند
همه هست از کَرَم ساقی کوثر، سیراب
تو چه دانی که شهیدان ز چه ره عطشانند
همه در بزم جنان، سُندس و دیبا پوشند
گر چه در معرکۀ کرببلا عریانند
صد ره ار در ره آن شاه بمیرند، همان
پایمالان ره او، به سر پیمانند
هر یکی سینه سپر کرده به پیش آن شه
بنْگر آن تشنهلبان را چه عجب قربانند!
سوی این طایفه با چشم حقارت منگر
گر گدایند به چشم تو ولی سلطانند
همه هفتاد و دو تن، یک دل و یک جان هستند
همه در کوی وفا، دست به یک دامانند
سبب گرمی هنگامۀ حشر، آن جمع است
باعث رونق بازار جهان، ایشانند
چون که گردن بنَهادند به فرمان قضا
زآن سبب، گویصفت، عاجز آن چوگانند
بر سر بزم محبّت، همه چون عمّارند
بر در کوی سلامت، همه چون سلمانند
خبر از حالت اصحاب ندارند، «فنا»!
همه جا قصّۀ شاه شهدا میخوانند