- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۵
- بازدید: ۷۶۰
- شماره مطلب: ۳۹۶۸
-
چاپ
جانب مغرب
هلالی از فلک سر زد که پشتی چون کمان دارد
مگر بر دوش خود، بار غم شاه جهان دارد؟
خجالت میکشد گویا ز نور دیدۀ زهرا
که سر افکنده در زیر و رخی چون زعفران دارد
یقین ماه محرّم شد عیان از جانب مغرب
لباس نیلگون در بر، فلک از بهر آن دارد
نه تنها خون دل ریزد ز چشم انس و جان، هر دم
روان اشک عزا از دیدۀ افلاکیان دارد
من از روز غم و شام سیاه دهر دانستم
که این عالم، عزای خسرو لبتشنگان دارد
کسوف مهر باشد در عزای شاه مظلومان
مهِ بگرفته، ماتم بهر شاه انس و جان دارد
کجا بتْوان نهان کردن، غم اولاد زهرا را؟
که هر کس جوی خون زین غم ز چشم خونفشان دارد
به خون غلتیده چون قدّ جوانِ نو خط لیلا
روان صد سیل خون از چشم هر پیر و جوان دارد
ز سوز دل فکنده خویش را بر خاک نم، طفلی
مگر در دل سکینه، حسرت آب روان دارد؟
نشسته مادرش لیلا ز سوز سینه مینالد
مگر اکبر هزاران زخم از تیر و سنان دارد؟
نظر دارد ز سوز دل، حسین بر حرمله هر دم
مگر تیر ستم بر حنجر اصغر نشان دارد؟
رسیده تیر بر حلقش، نهاده سر به دوش باب
مگر بر گوش باب خویشتن، رازی نهان دارد؟
کشیده تیر از حلقش، پدر با ناله و زاری
حسین از ماتم اصغر، بسی آه و فغان دارد
پریدی طایر روحش، به سوی «جنّت المأوی»
نمانَد در قفس، مرغی که میل آشیان دارد
ز آغوش پدر پرواز کرد آن طایر قدسی
به روی دامن زهرا، مکان اندر جنان دارد
زبان کی میتوان گفتن؟ که اندر مطبخ خولی
سر فرزند پیغمبر به خاکستر، مکان دارد
دل خلق جهان سوزد، برای شاه مظلومان
«بنایی» از غم آن شه، دو چشم خونفشان دارد
-
مناجات حضرت سیدالشهدا (ع) در گودال قتلگاه
ای خوش آن عاشق که یارش در بر است
پای تا سر محو روی دلبر است
ای خوش آن عاشق که اندر کوی یار
جان سپارد در خم ابروی یار
-
هجوم لشکر به جانب خیمهگاه و توجه امام به ایشان
بانگ واویلا شد از اهل حرم
تا به عرش کبریایی دم به دم
لشکر اندر شیون و طفلان غمین
نالۀ زینب شنیدی شاه دین
-
شهادت حضرت علی اصغر (ع) روی دست پدر بزرگوار
باز میخواهم به مستی سر کنم
روی طبع خویش را زیور کنم
طفل طبعم چون گران جانی کند
دیده بهرش مهد جنبانی کند
-
به امداد آمدن عرشیان و فرشیان جهت آن بزرگوار
ای خوش آن مستی که مست دلبر است
از وصال دوست عشقش بر سر است
ای خوش آن مردی که در میدان عشق
جان دهد اندر ره جانان عشق
جانب مغرب
هلالی از فلک سر زد که پشتی چون کمان دارد
مگر بر دوش خود، بار غم شاه جهان دارد؟
خجالت میکشد گویا ز نور دیدۀ زهرا
که سر افکنده در زیر و رخی چون زعفران دارد
یقین ماه محرّم شد عیان از جانب مغرب
لباس نیلگون در بر، فلک از بهر آن دارد
نه تنها خون دل ریزد ز چشم انس و جان، هر دم
روان اشک عزا از دیدۀ افلاکیان دارد
من از روز غم و شام سیاه دهر دانستم
که این عالم، عزای خسرو لبتشنگان دارد
کسوف مهر باشد در عزای شاه مظلومان
مهِ بگرفته، ماتم بهر شاه انس و جان دارد
کجا بتْوان نهان کردن، غم اولاد زهرا را؟
که هر کس جوی خون زین غم ز چشم خونفشان دارد
به خون غلتیده چون قدّ جوانِ نو خط لیلا
روان صد سیل خون از چشم هر پیر و جوان دارد
ز سوز دل فکنده خویش را بر خاک نم، طفلی
مگر در دل سکینه، حسرت آب روان دارد؟
نشسته مادرش لیلا ز سوز سینه مینالد
مگر اکبر هزاران زخم از تیر و سنان دارد؟
نظر دارد ز سوز دل، حسین بر حرمله هر دم
مگر تیر ستم بر حنجر اصغر نشان دارد؟
رسیده تیر بر حلقش، نهاده سر به دوش باب
مگر بر گوش باب خویشتن، رازی نهان دارد؟
کشیده تیر از حلقش، پدر با ناله و زاری
حسین از ماتم اصغر، بسی آه و فغان دارد
پریدی طایر روحش، به سوی «جنّت المأوی»
نمانَد در قفس، مرغی که میل آشیان دارد
ز آغوش پدر پرواز کرد آن طایر قدسی
به روی دامن زهرا، مکان اندر جنان دارد
زبان کی میتوان گفتن؟ که اندر مطبخ خولی
سر فرزند پیغمبر به خاکستر، مکان دارد
دل خلق جهان سوزد، برای شاه مظلومان
«بنایی» از غم آن شه، دو چشم خونفشان دارد