- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۵
- بازدید: ۱۴۷۰
- شماره مطلب: ۳۸۵۹
-
چاپ
حادثۀ عشق
دیدۀ «کلثوم» به یثرب فتاد
خسته شد از درد و ز پای ایستاد
ناله زد آن بلبل باغ وفا
از غم هجر گل و خار جفا
گفت که ای شهر رسول امین!
رفتمی و آمدمی این چنین
قافلۀ ما نپذیری رواست
ره ندهی محمل ما را بهجاست
سوی تو بی یاور و یار آمدیم
بی شه و بی خویش و تبار آمدیم
ما که در آییم بدین شهر، باز
غمکده گردد همه مُلک حجاز
تا که رسیدند اسیران غم
در حرم عزّ رسول امم
گفت چه سجّاد و سکینه چه دید
گوش فلک، تاب نیارد شنید
شهر همه ولوله و داد شد
تا به فلک، ناله و فریاد شد
چشم «الهی» گهر اشک سفت
حادثۀ عشق به تاریخ گفت
حادثۀ عشق
دیدۀ «کلثوم» به یثرب فتاد
خسته شد از درد و ز پای ایستاد
ناله زد آن بلبل باغ وفا
از غم هجر گل و خار جفا
گفت که ای شهر رسول امین!
رفتمی و آمدمی این چنین
قافلۀ ما نپذیری رواست
ره ندهی محمل ما را بهجاست
سوی تو بی یاور و یار آمدیم
بی شه و بی خویش و تبار آمدیم
ما که در آییم بدین شهر، باز
غمکده گردد همه مُلک حجاز
تا که رسیدند اسیران غم
در حرم عزّ رسول امم
گفت چه سجّاد و سکینه چه دید
گوش فلک، تاب نیارد شنید
شهر همه ولوله و داد شد
تا به فلک، ناله و فریاد شد
چشم «الهی» گهر اشک سفت
حادثۀ عشق به تاریخ گفت