- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۵
- بازدید: ۱۳۶۴
- شماره مطلب: ۳۸۵۸
-
چاپ
دریای گردون
چو از دور شد بارۀ آن دیار
به چشم دلافسردگان، آشکار
چو دریای گردون به جوش آمدند
بسی سختتر در خروش آمدند
به رخ «امّ کلثوم» خوناب راند
به تازیزبان، شعر چندی بخواند
که در خویش، ای تختگاه رسول!
مده راه و منْمای ما را قبول
چو رفتیم از تو، سری داشتیم
وز آن سر، به سر، افسری داشتیم
چو پروانه بودیم و او شمع ما
پریشان نبُد خاطر جمع ما
کنون آمدیم، ای مدینه! ز راه
نداریم با خود علمدار و شاه
بگو، ای مدینه! به شاه حرم
شه آسمانتختِ پروینعلم
که ماییم اولاد تو، ای رسول!
پس از تو چنین گشته زار و ملول
بکشتند چشم و چراغ تو را
حسین، آن سهیسرو باغ تو را
فکندند پُر خون، برهنه به خاک
تنی را که بود او تو را جان پاک
الا! ای مدینه! به سوی رسول
چو بردی پیامم بگو با بتول
که ای دختر پادشاه حرم!
همال علی! مادر محترم!
اگر تا قیامت بُدی زنده جان
کشیدی ز دل، زآن مصیبت، فغان
یکی مادرا! سر ز تربت برآر
ستمدیدگان را بشو غمگسار
دریای گردون
چو از دور شد بارۀ آن دیار
به چشم دلافسردگان، آشکار
چو دریای گردون به جوش آمدند
بسی سختتر در خروش آمدند
به رخ «امّ کلثوم» خوناب راند
به تازیزبان، شعر چندی بخواند
که در خویش، ای تختگاه رسول!
مده راه و منْمای ما را قبول
چو رفتیم از تو، سری داشتیم
وز آن سر، به سر، افسری داشتیم
چو پروانه بودیم و او شمع ما
پریشان نبُد خاطر جمع ما
کنون آمدیم، ای مدینه! ز راه
نداریم با خود علمدار و شاه
بگو، ای مدینه! به شاه حرم
شه آسمانتختِ پروینعلم
که ماییم اولاد تو، ای رسول!
پس از تو چنین گشته زار و ملول
بکشتند چشم و چراغ تو را
حسین، آن سهیسرو باغ تو را
فکندند پُر خون، برهنه به خاک
تنی را که بود او تو را جان پاک
الا! ای مدینه! به سوی رسول
چو بردی پیامم بگو با بتول
که ای دختر پادشاه حرم!
همال علی! مادر محترم!
اگر تا قیامت بُدی زنده جان
کشیدی ز دل، زآن مصیبت، فغان
یکی مادرا! سر ز تربت برآر
ستمدیدگان را بشو غمگسار