- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۵
- بازدید: ۱۲۴۴
- شماره مطلب: ۳۸۴۱
-
چاپ
آیین سوختن
به داغدشت بلا دید تا بدنها را
فشاند لاله به رخسار، نسترنها را
ز راه آمده، ماهی که «امّ کلثوم» است
ستارهریز کند ساغر سمنها را
و مثل خواهر غمدیده، اشکافشان است
که التیام دهد زخمهای تنها را
زلال حسرت پروانههاست، این بانو
که درس می دهد آیین سوختنها را
و موجموج فشاند به باغ رخ، شبنم
که شاید آب دهد، غنچۀ دهنها را
چه «صائمانه» به محراب عشق آمده است!
چه عاشقانه زند بوسهها، بدنها را!
محرّم آمد و دل یاد «امّ کلثوم» است
که نیست تاب و توان، باز، سینهزنها را
-
بانوی آفتاب
بانوی آفتاب و زلال سپیده است
صبر و صفا و مهر و وفا آفریده است
او مثل زینب است که در وادی طلب
هر خار بوده است به پایش خلیده است
-
داغستان گلها
گر چه از داغ فروغ دیدهام با غم قرینم
لیک افزونتر غمین در فُرقت سلطان دینم
شادمان باشم که خورشید عطش را شد علمدار
ساقی گلها فدا شد در ره آن نازنینم
آیین سوختن
به داغدشت بلا دید تا بدنها را
فشاند لاله به رخسار، نسترنها را
ز راه آمده، ماهی که «امّ کلثوم» است
ستارهریز کند ساغر سمنها را
و مثل خواهر غمدیده، اشکافشان است
که التیام دهد زخمهای تنها را
زلال حسرت پروانههاست، این بانو
که درس می دهد آیین سوختنها را
و موجموج فشاند به باغ رخ، شبنم
که شاید آب دهد، غنچۀ دهنها را
چه «صائمانه» به محراب عشق آمده است!
چه عاشقانه زند بوسهها، بدنها را!
محرّم آمد و دل یاد «امّ کلثوم» است
که نیست تاب و توان، باز، سینهزنها را