- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۴
- بازدید: ۱۲۴۸۸
- شماره مطلب: ۳۸۰۰
-
چاپ
مخمّس ولادت حضرت سیّدالشّهدا
دوشم اندر خانۀ دل، جلوۀ جانانه آمد
کز یکی جلوه، منوّر صحنۀ آن خانه آمد
پرتو افکن شد جمالش، روشنم کاشانه آمد
گرد شمع عارض او مرغ دل، پروانه آمد
در تجلّی شد فروغ چهر زیبای محمّد
گفتم: این نورُسته آیا از گلستان که باشد؟
گفتم: این شمع دلآرا از شبستان که باشد؟
گفتم: این بِه از مسیحا، راحت جان که باشد؟
گفتم: این با چهر زیبا، روح و ریحان که باشد؟
گفت: باشد جان زهرا، ماه سیمای محمّد
گفتم: آیا کیست این مه با چنین حُسن دلآرا؟
گفت: باشد این دلآرا، مظهر حق، نور یکتا
گفتم: آیا چیست نامش؟ گفت لکن با معمّا
گفتمش: واضح بفرما کیست این مولود زیبا؟
گفت: میباشد، عزیزم! یک ز گلهای محمّد
گفتمش: این ماه چه؟ گفتا که شعبان المعظّم
گفتمش گوی از مقامش؛ گفت: میدارش مکرّم
گفتمش: سوم چه روز؟ او گفت: میلادی است اعظم
گفتمش: میلاد که؟ گفتا که سبط شاه خاتم
سومّین نور ولایت، فخر ابنای محمّد
گفتم: این مولود زیبا گوی با من چیست نامش
گفت: باشد مرتضی اب، مصطفی جدّ کرامش
برترین بانوی عالم، فاطمه فرخنده مامش
مجتبی باشد انیس و مونس هر صبح و شامش
نام او باشد حسین و روح اعضای محمّد
گفتمش: این مه چه روزی، ماه رویش جلوهگر شد؟
گفت: در سوّم ز شعبان، جلوهگر همچون قمر شد
گفتم: از میلاد آن شه در زمانه کس خبر شد؟
گفت: غوغایی به پا در عالم جنّ و بشر شد
صف به صف آمد ملک، رخ سود بر پای محمّد
گفتمش: قنداقۀ او از چه سوی آسمان شد؟
گفت: مشتاق لقایش عالم کرّوبیان شد
گفتمش: افرشتهای بُد رانده، برگو او چسان شد؟
گفت: بُد فطرس، همی او پرزنان در طیّران شد
قطرهای بود این عطا از بحر اعطای محمّد
گفتم: از عصیان بسی هستم خجل در روز محشر
گفت: جرم عاصیان را بر حسین بخشیده داور
گفتم: از اشک دو دیده در عزایش نیست بهتر
گفت: آری؛ نیز گاهی گوش کن اشعار «آذر»
تا که خون گردد دلت از شرح غمهای محمّد
-
شیرازۀ امالکتاب
بر زمین، شیرازۀ امالکتاب افتاده است؟
یا که شبه احمد از پشت عقاب افتاده است؟
این علىاکبر است افتاده در دریاى خون
یا که عکس ماه غرق خون در آب افتاده است؟
-
تخمیس غزل طالب کابلی
ای خون حق! که نهر، روان گشتت از گلو
گاه صلات ظهر گرفتی ز خون، وضو
نالم ز جور چرخ وَ یا کینۀ عدو؟
-
تخمیس غزل صامت بروجردی
فغان! ز کجروی چرخ و طرح رنگ نوینش
نگر چگونه به خاصان حق بُوَد سر کینش
شهی که مُلک سلیمان بُوَد به زیر نگینش
-
تخمیس غزل محفوظ اصفهانی
«شه دین گفت: من پابست عشق روی جانانم»
به کوی عشق سر بنْهاده اندر خطّ فرمانم
فدا اندر منا آورده جمع نوجوانانم
مخمّس ولادت حضرت سیّدالشّهدا
دوشم اندر خانۀ دل، جلوۀ جانانه آمد
کز یکی جلوه، منوّر صحنۀ آن خانه آمد
پرتو افکن شد جمالش، روشنم کاشانه آمد
گرد شمع عارض او مرغ دل، پروانه آمد
در تجلّی شد فروغ چهر زیبای محمّد
گفتم: این نورُسته آیا از گلستان که باشد؟
گفتم: این شمع دلآرا از شبستان که باشد؟
گفتم: این بِه از مسیحا، راحت جان که باشد؟
گفتم: این با چهر زیبا، روح و ریحان که باشد؟
گفت: باشد جان زهرا، ماه سیمای محمّد
گفتم: آیا کیست این مه با چنین حُسن دلآرا؟
گفت: باشد این دلآرا، مظهر حق، نور یکتا
گفتم: آیا چیست نامش؟ گفت لکن با معمّا
گفتمش: واضح بفرما کیست این مولود زیبا؟
گفت: میباشد، عزیزم! یک ز گلهای محمّد
گفتمش: این ماه چه؟ گفتا که شعبان المعظّم
گفتمش گوی از مقامش؛ گفت: میدارش مکرّم
گفتمش: سوم چه روز؟ او گفت: میلادی است اعظم
گفتمش: میلاد که؟ گفتا که سبط شاه خاتم
سومّین نور ولایت، فخر ابنای محمّد
گفتم: این مولود زیبا گوی با من چیست نامش
گفت: باشد مرتضی اب، مصطفی جدّ کرامش
برترین بانوی عالم، فاطمه فرخنده مامش
مجتبی باشد انیس و مونس هر صبح و شامش
نام او باشد حسین و روح اعضای محمّد
گفتمش: این مه چه روزی، ماه رویش جلوهگر شد؟
گفت: در سوّم ز شعبان، جلوهگر همچون قمر شد
گفتم: از میلاد آن شه در زمانه کس خبر شد؟
گفت: غوغایی به پا در عالم جنّ و بشر شد
صف به صف آمد ملک، رخ سود بر پای محمّد
گفتمش: قنداقۀ او از چه سوی آسمان شد؟
گفت: مشتاق لقایش عالم کرّوبیان شد
گفتمش: افرشتهای بُد رانده، برگو او چسان شد؟
گفت: بُد فطرس، همی او پرزنان در طیّران شد
قطرهای بود این عطا از بحر اعطای محمّد
گفتم: از عصیان بسی هستم خجل در روز محشر
گفت: جرم عاصیان را بر حسین بخشیده داور
گفتم: از اشک دو دیده در عزایش نیست بهتر
گفت: آری؛ نیز گاهی گوش کن اشعار «آذر»
تا که خون گردد دلت از شرح غمهای محمّد