- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۰۶/۱۴
- بازدید: ۳۲۸۴
- شماره مطلب: ۳۷۱
-
چاپ
موج نی
دشت، تشنه، خیمه، تشنه، قمقمه، تشنه
از عرقریز خجالت، علقمه، تشنه
هرم آه از خیمهها برخاست، رحمی نیست
آن همه سیراب را بر این همه تشنه
آن طرف خار و خسی تا خرخره سیراب
این طرف گلهای باغ فاطمه، تشنه
آب، سیراب از لبِ ماه بنیهاشم
بر لب شاه شهیدان، زمزمه، تشنه
از غبارِ تیغزارِ فتنه میآید
ساقی لبتشنگان، بیواهمه، تشنه
میشود شمشیرِ شمر از خون گُل، سیراب
روی موج نی، لبِ گلها همه تشنه
-
ذوالجناح
خونی که روی یال تو پیداست ذوالجناح
خون همیشه جاری مولاست ذوالجناح
یک قطره آفتاب به روی تنت نشست
بوی خدا ز یال تو برخاست ذوالجناح -
آن شب چراغ خیمه هم از شرم، پلک بست
خورشید، یک شرارۀ کوچک از این غم است
این آتش همیشه که در جان آدم است
غم، دوزخی که در دل من شعله میکشد
صد دجله هم نشاندن یک شعله را کم است -
انگار که کهکشان به خاک آمده است
آن اسب سپید، سرخناک آمده است
از جنگل تیغ، سینهچاک آمده است
سرها بر روی نیزهها میتابند
انگار که کهکشان به خاک آمده است
موج نی
دشت، تشنه، خیمه، تشنه، قمقمه، تشنه
از عرقریز خجالت، علقمه، تشنه
هرم آه از خیمهها برخاست، رحمی نیست
آن همه سیراب را بر این همه تشنه
آن طرف خار و خسی تا خرخره سیراب
این طرف گلهای باغ فاطمه، تشنه
آب، سیراب از لبِ ماه بنیهاشم
بر لب شاه شهیدان، زمزمه، تشنه
از غبارِ تیغزارِ فتنه میآید
ساقی لبتشنگان، بیواهمه، تشنه
میشود شمشیرِ شمر از خون گُل، سیراب
روی موج نی، لبِ گلها همه تشنه
وزن شعر روان نیست جناب حاجی علی!