- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۳
- بازدید: ۱۳۹۶
- شماره مطلب: ۳۶۹۸
-
چاپ
خورشید شام تار خرابه
حالا که آمدی دگر از پیشمان نرو
خورشید شام تار خرابه! بمان، نرو
دیگر بس است بی تو سفر، جان به لب شدم
دق میکنم اگر بروی، مهربان! نرو
با کلّ شهر جان خودت! قهر کردهام
از بس که طعنه خوردهام از این وآن، نرو
با دختران شهر چقدر از تو گفتهام
میخواستم تو را ببرم پیششان نرو
ضربه تو خوردی و دل من تیر میکشد
خورده ترک غرور من از خیزران نرو
قرآن نخوان که زخم لبت درد میکند
قاری خوش صدای من ناتوان! نرو
از گریههای من دل عمّه کباب شد
پس لااقل برای دل عمّه جان نرو
باشد، اگر که قصد سفر داری ای پدر!
امّا دگر بدون من از کاروان نرو
خورشید شام تار خرابه
حالا که آمدی دگر از پیشمان نرو
خورشید شام تار خرابه! بمان، نرو
دیگر بس است بی تو سفر، جان به لب شدم
دق میکنم اگر بروی، مهربان! نرو
با کلّ شهر جان خودت! قهر کردهام
از بس که طعنه خوردهام از این وآن، نرو
با دختران شهر چقدر از تو گفتهام
میخواستم تو را ببرم پیششان نرو
ضربه تو خوردی و دل من تیر میکشد
خورده ترک غرور من از خیزران نرو
قرآن نخوان که زخم لبت درد میکند
قاری خوش صدای من ناتوان! نرو
از گریههای من دل عمّه کباب شد
پس لااقل برای دل عمّه جان نرو
باشد، اگر که قصد سفر داری ای پدر!
امّا دگر بدون من از کاروان نرو