- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۸/۰۱
- بازدید: ۱۷۹۵
- شماره مطلب: ۳۵۷۳
-
چاپ
حسرت دیدار
مادری هستم که آزاده پسرها داشتم
همسری هستم که در عالم علم افراشتم
از امیرالمؤمنین الگوی دین برداشتم
پای جای پای زهرای علی بگذاشتم
آمدم در خانهی عصمت وفا آموختم
از صفای بیت زهرایی صفا آموختم
من که مرهون دعاهای پیمبر بودهام
سالها در حسرت دیدار حیدر بودهام
عاشق و بیتاب بیت آل کوثر بودهام
بیقرار روی یک دختر و مادر بودهام
حیف زهرا را ندیدم لیک دور از محضرش
اولین دیدار گشتم دستبوس دخترش
دختری دیدم چه دختر پای تا سر فاطمه
زینبی دیدم چه زینب از بلا بیواهمه
بین زنهای قبایل بود برتر از همه
دائماً «اُمّا اُمّا» داشت بر لب زمزمه
یک پدر میگفت و صد بابا ز لب میریخت وای
بوی عطر یاس از آن زین آب میریخت وای
بسکه قلبش بود بر عشق حسینش مبتلا
دائماً از یک سفر میگفت پر درد و بلا
داشت روز و شب سخن از قصهای پر ابتلا
داستان کربلا میگفت پیش از کربلا
خواستگار آمد برایش بارها اما نرفت
بیحسین از خانه تا مسجد برون حتی نرفت
خواستم اذن حسینش را به اقرار آورم
گفتم ای مظلوم! خواهی بر تو انصار آورم؟
گفت و دانستم که باید بهر او یارم آورم
عهد کردم در رهش چندین پسر بار آورم
پس خدا عباس دادم، از امیرالمؤمنین
بعد از آن چندین پسر زادم، شدم امّالبنین
هیبت از روی علی، عباس در تصویر داشت
خلق و خوی زینبم در روح او تأثیر داشت
نزد آقایش حسن درس کمان و تیر داشت
زیر دستان حسین آموزش شمشیر داشت
کینه در سینه از اهل سقیفه پرورید
در صف صفین سپاهی را به خاک و خون کشید
لشگری از پیش میراندند عباس مرا
عاقبت در کار میماندند عباس مرا
در حرم اسپند سوزاندند عباس مرا
یل یل امّالبنین خواندند عباس مرا
چون سپه با یورش عباس میشد روبرو
لشگر کفار درهم میشکست از بیم او
کربلا اما اماننامه امانش را برید
در حرم بیتابی طفلان توانش را برید
مشک پارهپاره آخر نیمه جانش را برید
باورش سخت است تیغی بازوانش را برید
حال باور میکنم عباسم آخر کشته شد
زائر زهرا شد و در خاک و خون آغشته شد
شد ز کف دار و ندارم نیستم امّالبنین
بیحسینم بیقرارم نیستم امّالبنین
حال فرزندی ندارم نیستم امّالبنین
خاک بر سر میگذارم نیستم امّالبنین
خیز و بالین کنیزت هم بیا یا فاطمه
السلام ای یار بیهمتای مولا فاطمه
-
سرمایۀ محبت
ماییم و انس و الفت تو یا اباالجواد
در جان ماست محنت تو یا اباالجواد
با اذن فاطمه به دل ما رسیده است
سرمایۀ محبت تو یا اباالجواد
-
جگر تشنۀ او ذکر انا العطشان داشت
باز هم بر دل مظلوم، شرر افتاده
باز هم شعلۀ زهری به جگر افتاده
اینهمه زجر بر این جسم جوانش ندهید
وسط حجره جواد است، به سر افتاده
-
بوی کربلا
در سینه دوباره ابتلا میآید
غم باز به اردوی ولا میآید
دلهای شکسته کاظمینی شده است
اینجاست که بوی کربلا میآید
-
دوباره تشنه لب، اولاد سیدالشهدا
دوباره حجرۀ دربسته، باز کرب و بلا
دوباره تشنه لب، اولاد سیدالشهدا
دوباره مارگزیده، دوباره پاره جگر
خدا! چه میگذرد بر جواد ابن رضا
حسرت دیدار
مادری هستم که آزاده پسرها داشتم
همسری هستم که در عالم علم افراشتم
از امیرالمؤمنین الگوی دین برداشتم
پای جای پای زهرای علی بگذاشتم
آمدم در خانهی عصمت وفا آموختم
از صفای بیت زهرایی صفا آموختم
من که مرهون دعاهای پیمبر بودهام
سالها در حسرت دیدار حیدر بودهام
عاشق و بیتاب بیت آل کوثر بودهام
بیقرار روی یک دختر و مادر بودهام
حیف زهرا را ندیدم لیک دور از محضرش
اولین دیدار گشتم دستبوس دخترش
دختری دیدم چه دختر پای تا سر فاطمه
زینبی دیدم چه زینب از بلا بیواهمه
بین زنهای قبایل بود برتر از همه
دائماً «اُمّا اُمّا» داشت بر لب زمزمه
یک پدر میگفت و صد بابا ز لب میریخت وای
بوی عطر یاس از آن زین آب میریخت وای
بسکه قلبش بود بر عشق حسینش مبتلا
دائماً از یک سفر میگفت پر درد و بلا
داشت روز و شب سخن از قصهای پر ابتلا
داستان کربلا میگفت پیش از کربلا
خواستگار آمد برایش بارها اما نرفت
بیحسین از خانه تا مسجد برون حتی نرفت
خواستم اذن حسینش را به اقرار آورم
گفتم ای مظلوم! خواهی بر تو انصار آورم؟
گفت و دانستم که باید بهر او یارم آورم
عهد کردم در رهش چندین پسر بار آورم
پس خدا عباس دادم، از امیرالمؤمنین
بعد از آن چندین پسر زادم، شدم امّالبنین
هیبت از روی علی، عباس در تصویر داشت
خلق و خوی زینبم در روح او تأثیر داشت
نزد آقایش حسن درس کمان و تیر داشت
زیر دستان حسین آموزش شمشیر داشت
کینه در سینه از اهل سقیفه پرورید
در صف صفین سپاهی را به خاک و خون کشید
لشگری از پیش میراندند عباس مرا
عاقبت در کار میماندند عباس مرا
در حرم اسپند سوزاندند عباس مرا
یل یل امّالبنین خواندند عباس مرا
چون سپه با یورش عباس میشد روبرو
لشگر کفار درهم میشکست از بیم او
کربلا اما اماننامه امانش را برید
در حرم بیتابی طفلان توانش را برید
مشک پارهپاره آخر نیمه جانش را برید
باورش سخت است تیغی بازوانش را برید
حال باور میکنم عباسم آخر کشته شد
زائر زهرا شد و در خاک و خون آغشته شد
شد ز کف دار و ندارم نیستم امّالبنین
بیحسینم بیقرارم نیستم امّالبنین
حال فرزندی ندارم نیستم امّالبنین
خاک بر سر میگذارم نیستم امّالبنین
خیز و بالین کنیزت هم بیا یا فاطمه
السلام ای یار بیهمتای مولا فاطمه