- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۸/۰۱
- بازدید: ۵۹۹۷
- شماره مطلب: ۳۵۶۳
-
چاپ
لاله عباسی
جز او بقیع زایر خلوتنشین نداشت
در کوچه باغ مرثیهها خوشهچین نداشت
نجوای غمگنانهی این مادر صبور
تأثیر کمتر از نفس آتشین نداشت
جز چشم او که چشمهی احساس شد کسی
یک آسمان ستاره به روی زمین نداشت
با آنکه خفته بود به خون باغ لالهاش
از شکوه کمترین اثری بر جبین نداشت
بعد از به دل نشاندن داغ چهار سرو
دلبستگی به واژهی امّالبنین نداشت
با خاک حرف میزد و بر خاک مینشست
حاجت به ناز شهپر روحالامین نداشت
میگفت ای دلاور نستوه، ای رشید
خورشید نیز صبر و رضا بیش از این نداشت
عباسی من که لالهی عباسی من است
ای کاش دل به داغ فراقت یقین نداشت
ای ساقی حرم که عطش تشنهی تو بود
ساقی به جز تو سلسلهی یا و سین نداشت
عباس من شنیدهام افتادهای ز اسب
تاب تحمل تو مگر صدر زین نداشت
بر دست و بازوی تو علی بوسه داده بود
کس چون تو بازوان غرورآفرین نداشت
والله، بعد زمزمهی اِن قطعتموا
چشم تو اعتنا به یسار و یمین نداشت
تا موج نخلها از حضورت به هم نخورد
دریای غیرت این همه اوج و طنین نداشت
تو ماه من نه ماه بنیهاشمی ولی
پیشانی بلند تو این قدر چین نداشت
وقتی حسین بر سرت آمد که یک نظر
چشم تو تاب دیدن آن نازنین نداشت
چشمان بستهی تو پر از راز عشق بود
پایان زندگانیات آغاز عشق بود[1]
[1]- قسمتی از ترکیببند.
-
محرم و صفر عشق
با یا حسین عشق من آغاز میشود
با اربعین شکوفۀ گل باز میشود
با یا حسین میرسد از راه، عطر یاسبا اربعین بهار گل آغاز میشود
-
مرثیهای که نا سروده ماند
من، دیده جز به سوی برادر، نداشتم
آیینه جز حسین، برابر نداشتم
وقتی صدای غربت یاسین بلند شددر خاطرم، به جز غم کوثر نداشتم
-
دختر شقایق
چون او کسی به راه وفا، یاوری نکرد
خون جگر نخورد و پیام آوری نکرد
زینب که مثل او کسی از داغدیدگانبا اشک چشم خویش، گهرپروری نکرد
-
سوغات
تا باد گره گشای زلف چمن است
بر سینۀ لاله، داغ گلهای من است
هجده یوسف اگر چه از دستم رفتسوغات من از سفر، همین پیرهن است
لاله عباسی
جز او بقیع زایر خلوتنشین نداشت
در کوچه باغ مرثیهها خوشهچین نداشت
نجوای غمگنانهی این مادر صبور
تأثیر کمتر از نفس آتشین نداشت
جز چشم او که چشمهی احساس شد کسی
یک آسمان ستاره به روی زمین نداشت
با آنکه خفته بود به خون باغ لالهاش
از شکوه کمترین اثری بر جبین نداشت
بعد از به دل نشاندن داغ چهار سرو
دلبستگی به واژهی امّالبنین نداشت
با خاک حرف میزد و بر خاک مینشست
حاجت به ناز شهپر روحالامین نداشت
میگفت ای دلاور نستوه، ای رشید
خورشید نیز صبر و رضا بیش از این نداشت
عباسی من که لالهی عباسی من است
ای کاش دل به داغ فراقت یقین نداشت
ای ساقی حرم که عطش تشنهی تو بود
ساقی به جز تو سلسلهی یا و سین نداشت
عباس من شنیدهام افتادهای ز اسب
تاب تحمل تو مگر صدر زین نداشت
بر دست و بازوی تو علی بوسه داده بود
کس چون تو بازوان غرورآفرین نداشت
والله، بعد زمزمهی اِن قطعتموا
چشم تو اعتنا به یسار و یمین نداشت
تا موج نخلها از حضورت به هم نخورد
دریای غیرت این همه اوج و طنین نداشت
تو ماه من نه ماه بنیهاشمی ولی
پیشانی بلند تو این قدر چین نداشت
وقتی حسین بر سرت آمد که یک نظر
چشم تو تاب دیدن آن نازنین نداشت
چشمان بستهی تو پر از راز عشق بود
پایان زندگانیات آغاز عشق بود[1]
[1]- قسمتی از ترکیببند.