- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۸/۰۱
- بازدید: ۱۱۰۴
- شماره مطلب: ۳۵۴۲
-
چاپ
اسوۀ صبر
چو خواستی که از این دردها جدام کنی
ببار اشک که راهی کربلام کنی
تو هیچ داغ کبوتر ندیدهای ای اشک
نخواستی که نگاهی به بالهام کنی
تو هیچ دست پسر را ندیدهای بیتن
نشد، نشد که از این غصهها رهام کنی
ببار اشک که از کربلا پی ناقه
مرا روانهی پسکوچههای شام کنی
کجاست آن تی بیسر، کجاست آن سردار
بیا که با سر بر نیزهات قیام کنی
بیا که مادرت امّالبنین دو چشمش رود
بیا که خون جگر را تو التیام کنی
ببار اسوهی صبر، این سکوت جانفرساست
به این سکوت که را میخواهی انتقام کنی
ستارههای خودش را به دست ماه سپرد
و گفت هر چه تو پایان غنچههام کنی
چهار غنچهی خود را به دست دریا داد
و گفت هر چه تو پایان ماجرام کنی
«صلاح کار کجا و من خراب کجا»
صلاح کار تویی که شفای عام کنی
چقدر ای فلک کجمدار میتازی
چقدر خون دلم از سبو به جام کنی
ببار اشک که من عاشق حسینم و تو
به صد جفا نتوانی که بیوفام کنی
چهار غنچهی باغم فدای سروی باد
که تو زمین و زمان را به او تمام کنی
اسوۀ صبر
چو خواستی که از این دردها جدام کنی
ببار اشک که راهی کربلام کنی
تو هیچ داغ کبوتر ندیدهای ای اشک
نخواستی که نگاهی به بالهام کنی
تو هیچ دست پسر را ندیدهای بیتن
نشد، نشد که از این غصهها رهام کنی
ببار اشک که از کربلا پی ناقه
مرا روانهی پسکوچههای شام کنی
کجاست آن تی بیسر، کجاست آن سردار
بیا که با سر بر نیزهات قیام کنی
بیا که مادرت امّالبنین دو چشمش رود
بیا که خون جگر را تو التیام کنی
ببار اسوهی صبر، این سکوت جانفرساست
به این سکوت که را میخواهی انتقام کنی
ستارههای خودش را به دست ماه سپرد
و گفت هر چه تو پایان غنچههام کنی
چهار غنچهی خود را به دست دریا داد
و گفت هر چه تو پایان ماجرام کنی
«صلاح کار کجا و من خراب کجا»
صلاح کار تویی که شفای عام کنی
چقدر ای فلک کجمدار میتازی
چقدر خون دلم از سبو به جام کنی
ببار اشک که من عاشق حسینم و تو
به صد جفا نتوانی که بیوفام کنی
چهار غنچهی باغم فدای سروی باد
که تو زمین و زمان را به او تمام کنی