- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۸/۰۳
- بازدید: ۱۷۵۲
- شماره مطلب: ۳۵۲۴
-
چاپ
پارههای دل
قصدی به جز فدا شدن و سوختن نداشت
جز این اگر که بود نشانی ز من نداشت
آنقدر مرد ساختمش تا در امتحان
یک نهر تشنه بود و غم خویشتن نداشت
نزدم چه افتخاری از این بیشتر که او
مثل عموش جعفر، دستی به تن نداشت
مانند پارههای دلِ دختر رسول
بر خاکهای سوخته ماند و کفن نداشت
دارم چهار یوسف، در مصر کربلا
اما مدینهام سرِ کنعان شدن نداشت
هر کاروان که آمد و رفتم به شوقشان
همراه خویش بویی از آن پیرهن نداشت
-
مرا طلای گنبد تو بیقرار میکند
بلیت ماندن است مانده روی دستهای من
در این همه مسافر حرم نبود جای من؟
رفیق عازم سفر، فقط «سلام» را ببر
سفارش مریض حضرت امام را ببر
-
هنوز در تبوتاب نبرد بود
به شوق وصل رها کرد خانه و وطنش را
سپس سپرد به شمشیرهای کین بدنش راهنوز در تبوتاب نبرد بود و ملائک
برای فاطمه بردند بوی پیرهنش راکسی که بوسه زده بر گلوی این تن بیسر
کجاست تا که ببیند عزیز بی کفنش را -
محرّم آمده و بوی سیب تازه میآید
دوباره مادرم آورده است پیرهنم را
همانکه چند محرّم گریسته است تنم را
فضای کوچه پر از عطر سیب و نم نم باران
صدای نوحۀ مدّاح بود و شام غریبان
پارههای دل
قصدی به جز فدا شدن و سوختن نداشت
جز این اگر که بود نشانی ز من نداشت
آنقدر مرد ساختمش تا در امتحان
یک نهر تشنه بود و غم خویشتن نداشت
نزدم چه افتخاری از این بیشتر که او
مثل عموش جعفر، دستی به تن نداشت
مانند پارههای دلِ دختر رسول
بر خاکهای سوخته ماند و کفن نداشت
دارم چهار یوسف، در مصر کربلا
اما مدینهام سرِ کنعان شدن نداشت
هر کاروان که آمد و رفتم به شوقشان
همراه خویش بویی از آن پیرهن نداشت