- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۴/۰۴
- بازدید: ۱۱۷۱
- شماره مطلب: ۳۴۱۳
-
چاپ
بیزره
چشمهایش همه را یاد مسیحا انداخت
در حرم زلزلۀ شور تماشا انداخت
هیچ چیزی که نمیگفت فقط با گریه
جلوی پای عمو بود، خودش را انداخت
با تعجب همه دیدند غم بدرقهاش
کوه طوفانزده را یک تنه از پا انداخت
***
بیزره رفت و بلافاصله باران آمد
هرکس از هر طرفی سنگ به یک جا انداخت
بیتعادل سر زین است ـ رکابی که نداشت ـ
نیزهای از بغل آمد زد و او را انداخت
اسبها تاخته و تاخته و تاختهاند
پس طبیعی است چه چیزی به تنش جا انداخت
با عمو گفتن خود جان عمو را برده
آنکه چشمش همه را یاد مسیحا انداخت
-
رزق اشک
چشمی که رزق اشک جاری را ببیند
قطعاً بهشت رستگاری را ببیندعمر شکوفه، از خودش تا میوۀ خوب
باید که باران بهاری را ببیند -
با چشمهای غیرت سقّا
زرد و کبود و سرخ شد اما هنوز هم
دارد عزای دیدن بابا هنوز هم
تا تاول دوبارهای از راه میرسد
با گریه آه میکشد آن را هنوز هم -
عرش مال تو شد
رسید وقت رسیدن به ضربههای کسی
شکست حنجـره اما به زیر پای کسیآهای خنجـر کهنه! نمیشود نبری؟
نمیشود که بمیرد کسی به جای کسی؟ -
واقعاً؟!
تا سحر مانده تو خورشید درخشان شدهای؟
گل آغوش من سوخته دامان شدهای؟
مادرم تاب ندارم که ببینم خاری
رفته در پات و کمی غمزده از آن شدهای
بیزره
چشمهایش همه را یاد مسیحا انداخت
در حرم زلزلۀ شور تماشا انداخت
هیچ چیزی که نمیگفت فقط با گریه
جلوی پای عمو بود، خودش را انداخت
با تعجب همه دیدند غم بدرقهاش
کوه طوفانزده را یک تنه از پا انداخت
***
بیزره رفت و بلافاصله باران آمد
هرکس از هر طرفی سنگ به یک جا انداخت
بیتعادل سر زین است ـ رکابی که نداشت ـ
نیزهای از بغل آمد زد و او را انداخت
اسبها تاخته و تاخته و تاختهاند
پس طبیعی است چه چیزی به تنش جا انداخت
با عمو گفتن خود جان عمو را برده
آنکه چشمش همه را یاد مسیحا انداخت