- تاریخ انتشار: ۱۳۹۱/۰۹/۲۹
- بازدید: ۳۶۵۴
- شماره مطلب: ۳۴
-
چاپ
آخرین ستاره
تا آخرین ستاره شب را شمرده است
اما سه شب گذشته و خوابش نبرده است
دست پدر نبود اگر بالشی نداشت
سر را به سنگهای خرابه سپرده است
اصلا برای پلک زدن هم توان نداشت
حتی نداشت باور اینکه نمرده است
جا باز کرده حلقه زنجیرهای سرخ
از بس که زخمهای تنش را فشرده است
با یاد زجر، نبض دلش تند میزند
یعنی تمامی بدنش زخم خورده است
با آستین پاره سرش را گرفت و گفت
عمه بگو که روسریام را که برده است؟
تا آخرین ستاره شب را شمرده باز
حالا سه شب گذشته و چیزی نخورده است
-
عشق اسطرلاب مردان خداست
هرچه بادا باد! اما عشق باد
عشق بادا، عشق بادا، عشق باد
جوهر این عاشقیها عشق باد
کار دنیا کار فردا عشق باد
عقل رفت و گفت تنها عشق باد
-
ز اوج شانۀ او آسمان به خاک افتاد
خدا زمین و زمان را دوباره حیران ساخت
تمام شوکت خود را به شکل انسان ساخت
به دست قدرت خود، خلقتی شگفت آورد
گرفت پرده ز رویی، جهان گلستان ساخت
-
ماه پر آفتاب
دلی دارم و خانۀ بوتراب است
سری دارم و خاک عالیجناب است
عوض کرده روز و شبم جای خود را
که ماهی دمیده پر از آفتاب است
-
ارمنی آمد و مسلمان شد
گرچه سرگرم کسب و کارش بود
نان خور رزق کار و بارش بود
او که با عالم خودش میساخت
روز و شب با غم خودش میساخت
آخرین ستاره
تا آخرین ستاره شب را شمرده است
اما سه شب گذشته و خوابش نبرده است
دست پدر نبود اگر بالشی نداشت
سر را به سنگهای خرابه سپرده است
اصلا برای پلک زدن هم توان نداشت
حتی نداشت باور اینکه نمرده است
جا باز کرده حلقه زنجیرهای سرخ
از بس که زخمهای تنش را فشرده است
با یاد زجر، نبض دلش تند میزند
یعنی تمامی بدنش زخم خورده است
با آستین پاره سرش را گرفت و گفت
عمه بگو که روسریام را که برده است؟
تا آخرین ستاره شب را شمرده باز
حالا سه شب گذشته و چیزی نخورده است