- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۴/۰۳
- بازدید: ۱۳۵۰۳
- شماره مطلب: ۳۳۷۸
-
چاپ
دلواپس
دیشب به یاد روی تو هر لحظه سوختم
بر چشمهای خیره سران دیده دوختم
هر کس به قیمت دو سه نان دین خود فروخت
من در ازای عشق تو، جان را فروختم
اینجا کسی خیال وفا هم نداشته
چیزی برای شادی دل کم نداشته
کی با تو گفته جای تو در کوفه خالی است؟
هرگز به شهر کوفه کسی غم نداشته
قلبم در این دیار، غم بیشماره دید
پرده کنار رفت و تن پارهپاره دید
هر دختری که بر سر بالش گذاشت سر
خواب طلا و رخت نو و گوشواره دید
اینجا پناهگاه دلم حزن کوچههاست
اینجا به میهمان غریبه ستم رواست
دلواپسم برای همه دختران تو
لطف و وفا و رحم در این شهر کیمیاست
اینجا برای با تو سرودن فضا کم است
اینجا برای آمدن تو بها کم است
میبینمت به مسجد و گرمِ نماز، آه
اینجا چه قدر دلخوشی خوابها کم است
اینجا غروب، لحظۀ پرواز میشود
چشمم برای دیدن تو باز میشود
این خندهها شمارش معکوس قتل توست
دارد بهار حادثه آغاز میشود
اینجا فضای سینه چه دلگیر میشود
آدم ز عشق و شور و شعف سیر میشود
حتی خدا به کوچۀ اینان غریبه است
اینجا میا، رقیۀ تو پیر میشود
اینجا میا که بر سر تو سنگ میزنند
بر طفل نازپرور تو سنگ میزنند
این کوچهها پُر است زِ چشمان خیرهسر
نامحرمان به خواهر تو سنگ میزنند
این روزها که کوفه بُود اوج قحطِ مرد
پایان گرفت عاقبت این روزگارِ درد
ای آسمان مهر و عطوفت بیا ببین
بالای دار، عُمر گدایت غروب کرد
دلواپس
دیشب به یاد روی تو هر لحظه سوختم
بر چشمهای خیره سران دیده دوختم
هر کس به قیمت دو سه نان دین خود فروخت
من در ازای عشق تو، جان را فروختم
اینجا کسی خیال وفا هم نداشته
چیزی برای شادی دل کم نداشته
کی با تو گفته جای تو در کوفه خالی است؟
هرگز به شهر کوفه کسی غم نداشته
قلبم در این دیار، غم بیشماره دید
پرده کنار رفت و تن پارهپاره دید
هر دختری که بر سر بالش گذاشت سر
خواب طلا و رخت نو و گوشواره دید
اینجا پناهگاه دلم حزن کوچههاست
اینجا به میهمان غریبه ستم رواست
دلواپسم برای همه دختران تو
لطف و وفا و رحم در این شهر کیمیاست
اینجا برای با تو سرودن فضا کم است
اینجا برای آمدن تو بها کم است
میبینمت به مسجد و گرمِ نماز، آه
اینجا چه قدر دلخوشی خوابها کم است
اینجا غروب، لحظۀ پرواز میشود
چشمم برای دیدن تو باز میشود
این خندهها شمارش معکوس قتل توست
دارد بهار حادثه آغاز میشود
اینجا فضای سینه چه دلگیر میشود
آدم ز عشق و شور و شعف سیر میشود
حتی خدا به کوچۀ اینان غریبه است
اینجا میا، رقیۀ تو پیر میشود
اینجا میا که بر سر تو سنگ میزنند
بر طفل نازپرور تو سنگ میزنند
این کوچهها پُر است زِ چشمان خیرهسر
نامحرمان به خواهر تو سنگ میزنند
این روزها که کوفه بُود اوج قحطِ مرد
پایان گرفت عاقبت این روزگارِ درد
ای آسمان مهر و عطوفت بیا ببین
بالای دار، عُمر گدایت غروب کرد