- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۱/۰۱
- بازدید: ۱۹۵۱
- شماره مطلب: ۳۳۱۲
-
چاپ
دریادلانِ لیلیوش
آتش شکُفته است ای زن! از خیمهها بیا بیرون
گودال را تماشا کن؛ جوشیده برکهای از خون
هفتاد و دو سرِ خُرسند، عطشان کنارِ گودالند
ـ دریا دلانِ لیلیوش، گِردِ جزیرۀ مجنون ـ
در هر طرف گلِ سرخی مهمان دامن صحراست
هر گوشه قلّهای خُفته بر خاکِ سرخِ این هامون
استاده باد از رفتار، خُشکش زده زمین انگار
چنبر زده زمان در خویش، افتاده آسمان وارون
در کارِ عشقِ این مستان، این بیسران و بیدستان،
خشکیده فکر جالینوس، وامانده عقلِ افلاطون
دریا پرندگانش را ... زینب برادرانش را ...
از دست داده در باران ... با اشک شُسته در جیحون
امشب شب غریبان است، زینب غمش دو چندان است
شمعش: سَرِ دو فرزندش، آهش: سیاهیِ گردون
دریادلانِ لیلیوش
آتش شکُفته است ای زن! از خیمهها بیا بیرون
گودال را تماشا کن؛ جوشیده برکهای از خون
هفتاد و دو سرِ خُرسند، عطشان کنارِ گودالند
ـ دریا دلانِ لیلیوش، گِردِ جزیرۀ مجنون ـ
در هر طرف گلِ سرخی مهمان دامن صحراست
هر گوشه قلّهای خُفته بر خاکِ سرخِ این هامون
استاده باد از رفتار، خُشکش زده زمین انگار
چنبر زده زمان در خویش، افتاده آسمان وارون
در کارِ عشقِ این مستان، این بیسران و بیدستان،
خشکیده فکر جالینوس، وامانده عقلِ افلاطون
دریا پرندگانش را ... زینب برادرانش را ...
از دست داده در باران ... با اشک شُسته در جیحون
امشب شب غریبان است، زینب غمش دو چندان است
شمعش: سَرِ دو فرزندش، آهش: سیاهیِ گردون