- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۱۲/۰۳
- بازدید: ۱۰۴۴
- شماره مطلب: ۳۲۹۵
-
چاپ
حضور سرخ ۲
شب شد! ولی نه! قافله شب را کنار زد
خورشید، خیمه در جریان غبار زد
منبر نهاد، حضرت خورشید، روی باد
مکتب! طنین خطبهی غرای بامداد!
تقویم چار فصل سحر را بهم زد و ...
گلزخمهای خواندنیاش را رقم زد و
بر سایهها تلاوت زیبایِ نور کرد
آرام از تغافل صحرا عبور کرد
کمکم گذشت و دید، فقط تیر میرسد
شب، یکه خورد و پنجرهای زیر خنده زد
زینب ستارگان خودش را صدا زد و
در بین ماه و حضرت خورشید جار زد
فرمود: تا به خون خدا اقتدا کنند
تا عشق را به سرخی آتش ادا کند
ابری سیاه آمد و پیچید، دورشان
سرخی نشست، بر سر و روی ستارگان
دیوارهای سایهنشین، جابهجا شدند
باران زد و دو صاعقه از هم جدا شدند
-
کربلای کوفه
هر چند، خشک و تشنه به مقصد رسیده بود
صد ابر از نگاه تَرَش، سر کشیده بود
کوهی که در مدینه به وقت جوانیاش
از آبشارِ صحبت مولا، چشیده بود
-
حضور سرخ ۱
آهی کشید و دور و برش را نگاه کرد
بیاختیار، پشت سرش را نگاه کرد
مثل همیشه طرز نگاهش غریب بود
این التفات پر هیجانش عجیب بود
-
لب بزن، آتش از دهان افتاد
آسمان را مچاله کرد و گریست، یاد ِمنظومۀ جوان افتاد
اشکهایش شهاب شد غلطید، و در آن سمت کهکشان افتاد
رو به تسبیح آفتاب نشست، دانهدانه غروب را نخ کرد
تو مگر تشنه نیستی پسرم؟ لب بزن، آتش از دهان افتاد
حضور سرخ ۲
شب شد! ولی نه! قافله شب را کنار زد
خورشید، خیمه در جریان غبار زد
منبر نهاد، حضرت خورشید، روی باد
مکتب! طنین خطبهی غرای بامداد!
تقویم چار فصل سحر را بهم زد و ...
گلزخمهای خواندنیاش را رقم زد و
بر سایهها تلاوت زیبایِ نور کرد
آرام از تغافل صحرا عبور کرد
کمکم گذشت و دید، فقط تیر میرسد
شب، یکه خورد و پنجرهای زیر خنده زد
زینب ستارگان خودش را صدا زد و
در بین ماه و حضرت خورشید جار زد
فرمود: تا به خون خدا اقتدا کنند
تا عشق را به سرخی آتش ادا کند
ابری سیاه آمد و پیچید، دورشان
سرخی نشست، بر سر و روی ستارگان
دیوارهای سایهنشین، جابهجا شدند
باران زد و دو صاعقه از هم جدا شدند