- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۱۲/۰۳
- بازدید: ۱۵۹۹
- شماره مطلب: ۳۲۹۴
-
چاپ
حضور سرخ ۱
آهی کشید و دور و برش را نگاه کرد
بیاختیار، پشت سرش را نگاه کرد
مثل همیشه طرز نگاهش غریب بود
این التفات پر هیجانش عجیب بود
زینب گمان نکرد، که تنها بیاید و ...
کاری بزرگ او دو یلش بر نیاید و ...
شرمندۀ برادر تنهای خود شود
میخواست، قهرمان، به معنای خود شود
آهی کشید و دور و برش را نگاه کرد
اسبی کشید شیهه، پرش را نگاه کرد
زینب به وجد آمد و شک را کنار زد
بر کوهساری از هیجان رفت و جار زد
آنک ستارهگان من از راه میرسند
با جوششی طپنده و دلخواه میرسند
از راه میرسند که دنیای من شوند
تا هدیهای بزرگ به مولای من شوند
دیگر در اشکهام، پناهنده نیستم
پیش حسین و فاطمه شرمنده نیستم
-
کربلای کوفه
هر چند، خشک و تشنه به مقصد رسیده بود
صد ابر از نگاه تَرَش، سر کشیده بود
کوهی که در مدینه به وقت جوانیاش
از آبشارِ صحبت مولا، چشیده بود
-
حضور سرخ ۲
شب شد! ولی نه! قافله شب را کنار زد
خورشید، خیمه در جریان غبار زد
منبر نهاد، حضرت خورشید، روی باد
مکتب! طنین خطبهی غرای بامداد!
-
لب بزن، آتش از دهان افتاد
آسمان را مچاله کرد و گریست، یاد ِمنظومۀ جوان افتاد
اشکهایش شهاب شد غلطید، و در آن سمت کهکشان افتاد
رو به تسبیح آفتاب نشست، دانهدانه غروب را نخ کرد
تو مگر تشنه نیستی پسرم؟ لب بزن، آتش از دهان افتاد
حضور سرخ ۱
آهی کشید و دور و برش را نگاه کرد
بیاختیار، پشت سرش را نگاه کرد
مثل همیشه طرز نگاهش غریب بود
این التفات پر هیجانش عجیب بود
زینب گمان نکرد، که تنها بیاید و ...
کاری بزرگ او دو یلش بر نیاید و ...
شرمندۀ برادر تنهای خود شود
میخواست، قهرمان، به معنای خود شود
آهی کشید و دور و برش را نگاه کرد
اسبی کشید شیهه، پرش را نگاه کرد
زینب به وجد آمد و شک را کنار زد
بر کوهساری از هیجان رفت و جار زد
آنک ستارهگان من از راه میرسند
با جوششی طپنده و دلخواه میرسند
از راه میرسند که دنیای من شوند
تا هدیهای بزرگ به مولای من شوند
دیگر در اشکهام، پناهنده نیستم
پیش حسین و فاطمه شرمنده نیستم