- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۱/۰۳
- بازدید: ۶۹۸
- شماره مطلب: ۳۲۹۰
-
چاپ
سهم زینب
اشکی چکید از گونه و آیینه، تر شد
از اشک، چشمانِ زنی، آیینهتر شد
زینب! تو ای بانوی اشعارِ شهیدم
سهم تو از این ظلمتِ جاری، سَحَر شد
در خیمه میمانی ... نه ... جسمت توی خیمه است
روحِ وسیعت از دل صحرا خبر شد
عون است میآید به سوی محشر خون
در خون پاکش قصّۀ عمرش به سر شد
حالا محمد میرسد از آن طرفتر
سهمش از این آشفتگیها، بال و پر شد
صبر است این یا عشق؟ بانوی غریبم
مجنونِ صبر از شرمِ عشقت در به در شد
دیگر غزل طاقت ندارد تا ببیند
بانوی صبر و استقامت بیپسر شد
سهم زینب
اشکی چکید از گونه و آیینه، تر شد
از اشک، چشمانِ زنی، آیینهتر شد
زینب! تو ای بانوی اشعارِ شهیدم
سهم تو از این ظلمتِ جاری، سَحَر شد
در خیمه میمانی ... نه ... جسمت توی خیمه است
روحِ وسیعت از دل صحرا خبر شد
عون است میآید به سوی محشر خون
در خون پاکش قصّۀ عمرش به سر شد
حالا محمد میرسد از آن طرفتر
سهمش از این آشفتگیها، بال و پر شد
صبر است این یا عشق؟ بانوی غریبم
مجنونِ صبر از شرمِ عشقت در به در شد
دیگر غزل طاقت ندارد تا ببیند
بانوی صبر و استقامت بیپسر شد