مشخصات شعر

حدیث گلّۀ گرگ است و آهو

در این سو، مویه و زاری بلندست

در آن سو، نوشخند و نیشخندست

 

تمام دشت پر شد از پلیدان

پلیدان؛ لُعبَتِ دست یزیدان

 

پلیدان تاختند و تیره کردند

جهان را از پلیدی خیره کردند

 

پلیدان تاختند این سو به آن سو

حدیث گلّۀ گرگ است و آهو

 

صدای شیهه و سُم ضربه پیچید

شقاوت نعره زد، رقصید و خندید

 

صدا، تصویر، حرکت؛ سخت محزون

جنونِ خون؛ برون خون و درون خون

 

چه بازی‌ها زمان در پرده دارد!

نمک بر زخم می‌بارد، ببارد!‍

 

درون خیمه‌ها شعله‌ور از آه

برون از آتش آن قومِ گمراه

 

عطش بر آتش آمد؛ داغ بر داغ

بسوز، ای چشم! لب تشنه، جگر داغ

 

ببارید ای زمین و آسمان خون!

که اینجا ماه تابان است مدفون

 

حدیث گلّۀ گرگ است و آهو

در این سو، مویه و زاری بلندست

در آن سو، نوشخند و نیشخندست

 

تمام دشت پر شد از پلیدان

پلیدان؛ لُعبَتِ دست یزیدان

 

پلیدان تاختند و تیره کردند

جهان را از پلیدی خیره کردند

 

پلیدان تاختند این سو به آن سو

حدیث گلّۀ گرگ است و آهو

 

صدای شیهه و سُم ضربه پیچید

شقاوت نعره زد، رقصید و خندید

 

صدا، تصویر، حرکت؛ سخت محزون

جنونِ خون؛ برون خون و درون خون

 

چه بازی‌ها زمان در پرده دارد!

نمک بر زخم می‌بارد، ببارد!‍

 

درون خیمه‌ها شعله‌ور از آه

برون از آتش آن قومِ گمراه

 

عطش بر آتش آمد؛ داغ بر داغ

بسوز، ای چشم! لب تشنه، جگر داغ

 

ببارید ای زمین و آسمان خون!

که اینجا ماه تابان است مدفون

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×