مشخصات شعر

حبیب

گلِ حیرتْ نصیبِ من کجایی؟

حبیب من، حبیب من کجایی؟

 

تو با آیینه‌ها سوگند خوردی

به لبخندِ خدا پیوند خوردی

 

هزاران تیر می‌بارد، ببارد!

هزاران زخم می‌کارد، بکارد!

 

حبیب من! بیا باطن عیان کن!

رجزخوان حمله‌ور شو، فتح جان کن!

 

بتازان اسب! این دشمن حقیرست

که می‌گوید به خود؛ این شیر پیرست

 

اگر چه شیر پیری، یکّه‌تازی

در این میدان سوارِ سرفرازی

 

حبیبِ ناز! لبخندت گواهی‌ست

که فرجامِ پلشتان روسیاهی‌ست

 

خضاب از خون خود کن! موسپیدی

تو در این جشن خونین روسپیدی

 

جوانِ پیری و پیرِ جوانی

جهان را در پی خود می‌کشانی...

 

 

حبیب

گلِ حیرتْ نصیبِ من کجایی؟

حبیب من، حبیب من کجایی؟

 

تو با آیینه‌ها سوگند خوردی

به لبخندِ خدا پیوند خوردی

 

هزاران تیر می‌بارد، ببارد!

هزاران زخم می‌کارد، بکارد!

 

حبیب من! بیا باطن عیان کن!

رجزخوان حمله‌ور شو، فتح جان کن!

 

بتازان اسب! این دشمن حقیرست

که می‌گوید به خود؛ این شیر پیرست

 

اگر چه شیر پیری، یکّه‌تازی

در این میدان سوارِ سرفرازی

 

حبیبِ ناز! لبخندت گواهی‌ست

که فرجامِ پلشتان روسیاهی‌ست

 

خضاب از خون خود کن! موسپیدی

تو در این جشن خونین روسپیدی

 

جوانِ پیری و پیرِ جوانی

جهان را در پی خود می‌کشانی...

 

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×