مشخصات شعر

دوباره حُر شد و آزاد در دشت

پرید از این رجز، خواب از سرِ حُر

مبادا بگذرد آب از سرِ حُر!

 

که بی‌تردید در خواب گران بود

در آن خوابِ گران، آشفته‌جان بود

 

دلش شد زیر و رو، بر خویش لرزید

نگاهش شسته شد از موجِ تردید

 

دوباره حُر شد و آزاد در دشت

خبر پیچید؛ حُر مستانه برگشت

 

صدایش پرچم اهل یقین شد

زبانِ حالِ او زیباترین شد؛

 

«شگفتا حالِ حُر، در من نِگَر تو!

دلم با تو، ولی شمشیر بر تو!

 

من از تشویش و خون می‌خوانم؛ از جنگ

تو دورم می‌کنی از داغِ صد ننگ

 

من از وهمَم، هیاهویم سرابی‌ست

تو دریایی و آوای تو آبی است

 

روانم در پی‌ات سایه به سایه

زلالی می‌چشم آیه به آیه

 

در این سو، چشم‌ها غرقِ بهشت است

در آن سو، وای! دوزخ سرنوشت است

 

بهشت من تویی، ای سورۀ نور!

دریغا! از تو دورم، یک جهانْ دور

 

من از آن خیرگی‌ها توبه کردم

گواهم، اشکِ گرم و آهِ سردم

 

گلِ زهرایی و خارم به پایت

که می‌دانَد که خواهم شد فدایت؟

 

شهید اوّل عشقم در این راه

بتابان تا قیامت جانم، ای ماه!

 

 

دوباره حُر شد و آزاد در دشت

پرید از این رجز، خواب از سرِ حُر

مبادا بگذرد آب از سرِ حُر!

 

که بی‌تردید در خواب گران بود

در آن خوابِ گران، آشفته‌جان بود

 

دلش شد زیر و رو، بر خویش لرزید

نگاهش شسته شد از موجِ تردید

 

دوباره حُر شد و آزاد در دشت

خبر پیچید؛ حُر مستانه برگشت

 

صدایش پرچم اهل یقین شد

زبانِ حالِ او زیباترین شد؛

 

«شگفتا حالِ حُر، در من نِگَر تو!

دلم با تو، ولی شمشیر بر تو!

 

من از تشویش و خون می‌خوانم؛ از جنگ

تو دورم می‌کنی از داغِ صد ننگ

 

من از وهمَم، هیاهویم سرابی‌ست

تو دریایی و آوای تو آبی است

 

روانم در پی‌ات سایه به سایه

زلالی می‌چشم آیه به آیه

 

در این سو، چشم‌ها غرقِ بهشت است

در آن سو، وای! دوزخ سرنوشت است

 

بهشت من تویی، ای سورۀ نور!

دریغا! از تو دورم، یک جهانْ دور

 

من از آن خیرگی‌ها توبه کردم

گواهم، اشکِ گرم و آهِ سردم

 

گلِ زهرایی و خارم به پایت

که می‌دانَد که خواهم شد فدایت؟

 

شهید اوّل عشقم در این راه

بتابان تا قیامت جانم، ای ماه!

 

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×