- تاریخ انتشار: ۱۳۹۲/۱۲/۲۵
- بازدید: ۱۹۴۲۲
- شماره مطلب: ۳۰۳
-
چاپ
زبان حال حضرت ام المصائب با حضرت زهرا (سلام الله علیهما)
با چشمهای نیمه بازت گاه گاهی
چشمان خیس و خستهام را کن نگاهی
وقتی تنور خانه روشن شد برایت
گفتم خدا را شکر کم کم روبهراهی
دستاس را چرخاندی اما رنگ خون شد
دستاس فهمید از نگاهت بی گناهی
از بس به پای گریههایت آب رفتی
چیزی نمانده از وجودت مثل کاهی
پهلو به پهلو میشوی و میچکد خون
از زخمهای پیکرت خواهی نخواهی
از درد شانه، شانه میافتد ز دستت
خون مینشیند کنج لبهایت ز آهی
در خواب بودی چادرت را باز کردم
شاید ببینم چهرهات را در پگاهی
دیدم که پایین دو چشمان تو پیداست
زخم عمیق پنج انگشت سیاهی
این چند شب از سرنوشتم روضه خواندی
از سرگذشتم از جدایی، بی پناهی
گفتی غروبی شعله میپیچد به بالم
گفتی که میسوزم میان خیمهگاهی
در حلقۀ نامحرمان و نیزه داران
هرجا که میگردم ندارم تکیهگاهی
-
عشق اسطرلاب مردان خداست
هرچه بادا باد! اما عشق باد
عشق بادا، عشق بادا، عشق باد
جوهر این عاشقیها عشق باد
کار دنیا کار فردا عشق باد
عقل رفت و گفت تنها عشق باد
-
ز اوج شانۀ او آسمان به خاک افتاد
خدا زمین و زمان را دوباره حیران ساخت
تمام شوکت خود را به شکل انسان ساخت
به دست قدرت خود، خلقتی شگفت آورد
گرفت پرده ز رویی، جهان گلستان ساخت
-
ماه پر آفتاب
دلی دارم و خانۀ بوتراب است
سری دارم و خاک عالیجناب است
عوض کرده روز و شبم جای خود را
که ماهی دمیده پر از آفتاب است
-
ارمنی آمد و مسلمان شد
گرچه سرگرم کسب و کارش بود
نان خور رزق کار و بارش بود
او که با عالم خودش میساخت
روز و شب با غم خودش میساخت
زبان حال حضرت ام المصائب با حضرت زهرا (سلام الله علیهما)
با چشمهای نیمه بازت گاه گاهی
چشمان خیس و خستهام را کن نگاهی
وقتی تنور خانه روشن شد برایت
گفتم خدا را شکر کم کم روبهراهی
دستاس را چرخاندی اما رنگ خون شد
دستاس فهمید از نگاهت بی گناهی
از بس به پای گریههایت آب رفتی
چیزی نمانده از وجودت مثل کاهی
پهلو به پهلو میشوی و میچکد خون
از زخمهای پیکرت خواهی نخواهی
از درد شانه، شانه میافتد ز دستت
خون مینشیند کنج لبهایت ز آهی
در خواب بودی چادرت را باز کردم
شاید ببینم چهرهات را در پگاهی
دیدم که پایین دو چشمان تو پیداست
زخم عمیق پنج انگشت سیاهی
این چند شب از سرنوشتم روضه خواندی
از سرگذشتم از جدایی، بی پناهی
گفتی غروبی شعله میپیچد به بالم
گفتی که میسوزم میان خیمهگاهی
در حلقۀ نامحرمان و نیزه داران
هرجا که میگردم ندارم تکیهگاهی