- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۴/۲۷
- بازدید: ۵۲۷۵
- شماره مطلب: ۲۹۹۴
-
چاپ
در تنپوشی از شمشیر
به میدان میبرم از شوق سربازی سرِ خود را
تو هم آماده کن، ای عشق! کمکم خنجر خود را
مرا اگر آرزویی هست باور کن به جز این نیست
که در تنپوشی از شمشیر بینم پیکر خود را
هوای پر زدن از عالم خاکی به سر دارم
خوشا روزی که بینم بیقفس بال و پر خود را
ز دل تاریکی باد خزان تا پرده بردارم
به روی دست میگیرم گل نیلوفر خود را
من از ایمان خود یک ذرّه حتّی برنمیگردم
تلاوت میکنم در گوشِ نی هم باور خود را
-
ای پارهپاره!
ای پارهپاره پیکر قرآن! سرت کجاست؟
آه! ای سر بریده! بگو پیکرت کجاست
فریاد «وا عطش عطشا» رفته تا کجا
سقّای کودکان تو، آبآورت کجاست؟
-
بیگلو هم
تشنۀ عشقیم، آری، تشنه هم سر میدهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر میدهیم
لاله را بگْذار و بگْذر، لایق عشق تو نیست
ما به پای عاشقی، سرو و صنوبر میدهیم
-
روشن از او
اینکه میآید ز شط، بی چشم و دست
رونق بازار مهرویان شکست
میرسد اینگونه ماه عاشقی
بوالعجبراهی است، راه عاشقی
در تنپوشی از شمشیر
به میدان میبرم از شوق سربازی سرِ خود را
تو هم آماده کن، ای عشق! کمکم خنجر خود را
مرا اگر آرزویی هست باور کن به جز این نیست
که در تنپوشی از شمشیر بینم پیکر خود را
هوای پر زدن از عالم خاکی به سر دارم
خوشا روزی که بینم بیقفس بال و پر خود را
ز دل تاریکی باد خزان تا پرده بردارم
به روی دست میگیرم گل نیلوفر خود را
من از ایمان خود یک ذرّه حتّی برنمیگردم
تلاوت میکنم در گوشِ نی هم باور خود را