- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۴/۱۶
- بازدید: ۹۳۰
- شماره مطلب: ۲۹۷۹
-
چاپ
شعر عاشورایی اقبال لاهوری
در معنی حرّیت اسلامیه و سرّ حادثۀ کربلا
هر که پیمان با هوالموجود بست
گردنش از بند هر معبود رست
مؤمن از عشق است و عشق از مؤمن است
عشق را ناممکن ما ممکن است
عقل سفّاک است و او سفّاکتر
پاکتر، چالاکتر، بیباکتر
عشق صید از زور بازو افکند
عقل مکّار است و دامی میزند
عقل را سرمایه از بیم و شک است
عشق را عزم و یقین لاینفک است
آن کند تعمیر تا ویران کند
این کند ویران که آبادان کند
عقل چون باد است، ارزان در جهان
عشق کمیاب و بهای او گران
عقل محکم از اساس چون و چند
عشق عریان از لباس چون و چند
عقل میگوید که خود را پیش کن
عشق گوید امتحان خویش کن
عقل با غیر آشنا از اکتساب
عشق از فضل است و با خود در حساب
عقل گوید شاد شو، آباد شو
عشق گوید بنده شو، آزاد شو
عشق را آرام جان حرّیت است
ناقهاش را ساربان حرّیت است
آن شنیدستی که هنگام نبرد
عشق با عقل هوس پرور چه کرد؟
آن امام عاشقان پور بتول
سرو آزادی ز بستان رسول
الله الله بای بسمالله پدر
معنی ذبح عظیم آمد پسر
بهر آن شهزادۀ خیرالملل
دوش ختمالمرسلین نعمالجمل
سرخ رو عشق غیور از خون او
شوخی این مصرع از مضمون او
در میان امت کیوان جناب
همچو حرف قل هوالله در کتاب
چون خلافت رشته از قرآن گسیخت
حرّیت را زهر اندر کام ریخت
خاست آن سر جلوۀ خیرالامم
چون سحاب قبله باران در قدم
بر زمین کربلا بارید و رفت
لاله در ویرانهها کارید و رفت
تا قیامت قطع استبداد کرد
موج خون او چمن ایجاد کرد
مدّعایش سلطنت بودی اگر
خود نکردی با چنین سامان سفر
دشمنان چون ریگ صحرا لاتعد
دوستان او به یزدان هم عدد
سرّ ابراهیم و اسماعیل بود
یعنی آن اجمال را تفصیل بود
عزم او چون کوهساران استوار
پایدار و تند سیر و کامکار
تیغ بهر عزّت دین است و بس
مقصد او حفظ آیین است و بس
ماسوالله را مسلمان بنده نیست
پیش فرعونی سرش افکنده نیست
خون او تفسیر این اسرار کرد
ملّت خوابیده را بیدار کرد
تیغ لا چون از میان بیرون کشید
از رگ ارباب باطل خون کشید
نقش «الا الله» بر صحرا نوشت
سطر عنوان نجات ما نوشت
رمز قرآن از حسین آموختیم
ز آتش او شعلهها اندوختیم
تار ما از زخمهاش لرزان هنوز
تازه از تکبیر او ایمان هنوز
ای صبا، ای پیک دورافتادگان
اشک ما بر خاک پاک او رسان
شعر عاشورایی اقبال لاهوری
در معنی حرّیت اسلامیه و سرّ حادثۀ کربلا
هر که پیمان با هوالموجود بست
گردنش از بند هر معبود رست
مؤمن از عشق است و عشق از مؤمن است
عشق را ناممکن ما ممکن است
عقل سفّاک است و او سفّاکتر
پاکتر، چالاکتر، بیباکتر
عشق صید از زور بازو افکند
عقل مکّار است و دامی میزند
عقل را سرمایه از بیم و شک است
عشق را عزم و یقین لاینفک است
آن کند تعمیر تا ویران کند
این کند ویران که آبادان کند
عقل چون باد است، ارزان در جهان
عشق کمیاب و بهای او گران
عقل محکم از اساس چون و چند
عشق عریان از لباس چون و چند
عقل میگوید که خود را پیش کن
عشق گوید امتحان خویش کن
عقل با غیر آشنا از اکتساب
عشق از فضل است و با خود در حساب
عقل گوید شاد شو، آباد شو
عشق گوید بنده شو، آزاد شو
عشق را آرام جان حرّیت است
ناقهاش را ساربان حرّیت است
آن شنیدستی که هنگام نبرد
عشق با عقل هوس پرور چه کرد؟
آن امام عاشقان پور بتول
سرو آزادی ز بستان رسول
الله الله بای بسمالله پدر
معنی ذبح عظیم آمد پسر
بهر آن شهزادۀ خیرالملل
دوش ختمالمرسلین نعمالجمل
سرخ رو عشق غیور از خون او
شوخی این مصرع از مضمون او
در میان امت کیوان جناب
همچو حرف قل هوالله در کتاب
چون خلافت رشته از قرآن گسیخت
حرّیت را زهر اندر کام ریخت
خاست آن سر جلوۀ خیرالامم
چون سحاب قبله باران در قدم
بر زمین کربلا بارید و رفت
لاله در ویرانهها کارید و رفت
تا قیامت قطع استبداد کرد
موج خون او چمن ایجاد کرد
مدّعایش سلطنت بودی اگر
خود نکردی با چنین سامان سفر
دشمنان چون ریگ صحرا لاتعد
دوستان او به یزدان هم عدد
سرّ ابراهیم و اسماعیل بود
یعنی آن اجمال را تفصیل بود
عزم او چون کوهساران استوار
پایدار و تند سیر و کامکار
تیغ بهر عزّت دین است و بس
مقصد او حفظ آیین است و بس
ماسوالله را مسلمان بنده نیست
پیش فرعونی سرش افکنده نیست
خون او تفسیر این اسرار کرد
ملّت خوابیده را بیدار کرد
تیغ لا چون از میان بیرون کشید
از رگ ارباب باطل خون کشید
نقش «الا الله» بر صحرا نوشت
سطر عنوان نجات ما نوشت
رمز قرآن از حسین آموختیم
ز آتش او شعلهها اندوختیم
تار ما از زخمهاش لرزان هنوز
تازه از تکبیر او ایمان هنوز
ای صبا، ای پیک دورافتادگان
اشک ما بر خاک پاک او رسان