مشخصات شعر

نگین فلک

صدایی آمد از دریا که مردی بر زمین افتاد

و بر رخسار زرد مادری در خیمه چین افتاد

 

زدند آنقدر سویش تیرهای بی‌هوا اما

نیفتاد از نفس تا اینکه مشکش بر زمین افتاد

 

چنان بر سر و قدی که جهان در سایه‌سارش بود

تبر زد بارها دشمن که از بالا چنین افتاد

 

به جای دست، تیری که به چشمش بود شد حائل

زمانی که به روی خاک‌ها از صدر زین افتاد

 

فلک وقتی رکاب خالی‌اش را دید زد فریاد

که از انگشتری آسمان‌هایم نگین افتاد

 

نگین فلک

صدایی آمد از دریا که مردی بر زمین افتاد

و بر رخسار زرد مادری در خیمه چین افتاد

 

زدند آنقدر سویش تیرهای بی‌هوا اما

نیفتاد از نفس تا اینکه مشکش بر زمین افتاد

 

چنان بر سر و قدی که جهان در سایه‌سارش بود

تبر زد بارها دشمن که از بالا چنین افتاد

 

به جای دست، تیری که به چشمش بود شد حائل

زمانی که به روی خاک‌ها از صدر زین افتاد

 

فلک وقتی رکاب خالی‌اش را دید زد فریاد

که از انگشتری آسمان‌هایم نگین افتاد

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×