- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۴/۲۲
- بازدید: ۱۹۳۵
- شماره مطلب: ۲۹۲۴
-
چاپ
فکر دریا
وقتی گدایی را پناهی نیست دیگر
جز کوچۀ چشم تو راهی نیست دیگر
جز تو به حاجتها الهی نیست دیگر
این جذبهها خواهی نخواهی نیست دیگر
تو شمعی و گرمای تو پروانهپرور
مشکت به دوشت بود و اشکم را گرفتی
ماهی و از خورشید هم غم را گرفتی
بیشک یداللهی که پرچم را گرفتی
دادی دو دستت را دو عالم را گرفتی
تا که بریزی زیر پای شاه بیسر
آمد سکینه از عمویش خواهشی داشت
اشکش شبیه دست گرمش لرزشی داشت
ای مرد طوفانی نگاهت بارشی داشت
کمکم که موج سینهات آرامشی داشت
در فکر دریا رفتی و لبهای اصغر
گفتی به آقایت که خون است آخر کار
لیلای من فصل جنون است آخر کار
انا الیه راجعون است آخر کار
حالا که میدانم که چون است آخر کار
اول به دستم تیغ میدادی برادر
از تشنگی گر چه نگاهت تیره میشد
اما همین که سمت لشگر خیره میشد
با تار و مار تیر مژگان چیره میشد
این منزلت باید برایت سیره میشد
تا که کسی چشمش نیفتد سوی خواهر
شقالقمر شد که سرت بر شانه افتاد
انگار از تاج اناری دانه افتاد
از روی اسبت پیکرت مردانه افتاد
تیر سه پر در چشم پر پیمانه افتاد
به صورتت افتادهای بر پای مادر
ای کاش چشم درهمت درهم نمیشد
پشت حسین و خواهر تو خم نمیشد
دیگر به معجرها گره محکم نمیشد
گیسوی سرخت روی نی پرچم نمیشد
میماند اگر دست علم گیرت به پیکر ...
-
خورشید کربلا
وقتی به روی نیزه سرت میشود بلند
آه از نهاد دور و برت میشود بلندزینب مقابل سر تو میخورد زمین
گرچه دوباره پشت سرت میشود بلند -
زینب به پای تشت تو از دست میرود
گل کرده در زمین، کرم آسمانیت
آغوش باز میرسد از مهربانیت
حالا بیا و سفره مینداز سفرهدار
حالت خراب میشود و ناتوانیت
دارد مرا شبیه خودت پیر میکند
جان برده از تمام تنم نیمهجانیت
-
کرمِ بیان
تو تشنه میروی و زمان سفر شده
یا روزهای تیرهتر از شب سحر شده
گرم بیان خواهش خشک لبت شدم
دیدم لبت ز خون گلوی تو تر شده
فکر دریا
وقتی گدایی را پناهی نیست دیگر
جز کوچۀ چشم تو راهی نیست دیگر
جز تو به حاجتها الهی نیست دیگر
این جذبهها خواهی نخواهی نیست دیگر
تو شمعی و گرمای تو پروانهپرور
مشکت به دوشت بود و اشکم را گرفتی
ماهی و از خورشید هم غم را گرفتی
بیشک یداللهی که پرچم را گرفتی
دادی دو دستت را دو عالم را گرفتی
تا که بریزی زیر پای شاه بیسر
آمد سکینه از عمویش خواهشی داشت
اشکش شبیه دست گرمش لرزشی داشت
ای مرد طوفانی نگاهت بارشی داشت
کمکم که موج سینهات آرامشی داشت
در فکر دریا رفتی و لبهای اصغر
گفتی به آقایت که خون است آخر کار
لیلای من فصل جنون است آخر کار
انا الیه راجعون است آخر کار
حالا که میدانم که چون است آخر کار
اول به دستم تیغ میدادی برادر
از تشنگی گر چه نگاهت تیره میشد
اما همین که سمت لشگر خیره میشد
با تار و مار تیر مژگان چیره میشد
این منزلت باید برایت سیره میشد
تا که کسی چشمش نیفتد سوی خواهر
شقالقمر شد که سرت بر شانه افتاد
انگار از تاج اناری دانه افتاد
از روی اسبت پیکرت مردانه افتاد
تیر سه پر در چشم پر پیمانه افتاد
به صورتت افتادهای بر پای مادر
ای کاش چشم درهمت درهم نمیشد
پشت حسین و خواهر تو خم نمیشد
دیگر به معجرها گره محکم نمیشد
گیسوی سرخت روی نی پرچم نمیشد
میماند اگر دست علم گیرت به پیکر ...