دیدم به خواب آن آشنا دارد می‌آید
دیدم که بر درم دوا دارد می‌آید
دیدم که با شال عزا و چشم گریان
مولایمان صاحب عزا دارد می‌آید
تو بانی این روضه‌ای دریاب ما را
آغوش خود بگشا گدا دارد می‌آید
امشب نمی‌دانم چه سرّی هست کاینجا
بوی شهیدان خدا دارد می‌آید
در این دهه خط مقدم هیئت ماست
از جبهه بوی کربلا دارد می‌آید
اینجا صدای گریه و عطر مناجات
از سنگر رزمنده‌ها دارد می‌آید
آقا سئوالی داشتم، از سمت گودال
آوای وا اُمّا چرا دارد می‌آید
آقا بگو جدّت مراقب باشد آخر
یک خنجر تیز از قفا دارد می‌آید
آتش به جان خیمه‌ها افتاده از درد
پایان تلخ ماجرا دارد می‌آید
همراه با آن قافله با دست بسته
یک خانم چادر سیا دارد می‌آید
من به خون لبت ای دوست گرفتار شدم
حال سجاد تو را دیدم و بیمار شدم
در حسینیۀ ارباب شبی خوابم برد
صبح، پشت در یک میکده بیدار شدم
چیست این؟ حرمت اولاد پیمبر برنی
همه غربت سی سالۀ حیدر، بر نی
چیست این کوچ غریبانۀ یک قافله مرد؟
آخرین هجرت یک دسته کبوتر، بر نی
میسوخت خاک و آب، فقط استعاره بود
در آسمانِ مشک که غرق ستاره بود
اشکی نمانده بود که نذر عطش کند
ورنه فرات، منتظر یک اشاره بود،
من نوکرم به خدمت ارباب دلخوشم
نوکر نبودهای که بدانی چه میکشم[1]
هر کس به عشق هیئت تو کرده خدمتی
من کفش جفت میکنم و مست و سرخوشم
دیدم به خواب آن آشنا دارد می‌آید
دیدم که بر درم دوا دارد می‌آید
دیدم که با شال عزا و چشم گریان
مولایمان صاحب عزا دارد می‌آید
تو بانی این روضه‌ای دریاب ما را
آغوش خود بگشا گدا دارد می‌آید
امشب نمی‌دانم چه سرّی هست کاینجا
بوی شهیدان خدا دارد می‌آید
در این دهه خط مقدم هیئت ماست
از جبهه بوی کربلا دارد می‌آید
اینجا صدای گریه و عطر مناجات
از سنگر رزمنده‌ها دارد می‌آید
آقا سئوالی داشتم، از سمت گودال
آوای وا اُمّا چرا دارد می‌آید
آقا بگو جدّت مراقب باشد آخر
یک خنجر تیز از قفا دارد می‌آید
آتش به جان خیمه‌ها افتاده از درد
پایان تلخ ماجرا دارد می‌آید
همراه با آن قافله با دست بسته
یک خانم چادر سیا دارد می‌آید
پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.
×
